اولیا چلبی
تمثال اولیاچلبی

سفرهای اولیاچلبی در ایران

اکثرِ مطالبی که از زندگانی اولیاچلبی (متوفی ۱۰۹۵ هجری قمری) در تذکره ها و پژوهش های مربوطه مندرج می باشد توسط خود او در بخش های مختلفی از سیاحتنامه نقل شده است. نام دقیق و کامل او مشخص نیست. اسمِ اولیا چلبی محتملاً لقبی برای او بوده است که از نامِ استادش اولیا محمد افندی برگرفته شده است. اولیاچلبی چنان که خود می گوید در دهم محرم سال ۱۰۲۰ هجری قمری از پدری اهل کوتاهیه و مادری از اهالی آبخازیا در محلۀ اون قاپانی استانبول متولد شده است؛ پدرش، درویش محمد ظلّی افندی، جواهرباشیِ سرای عامره بود که نامش در سیاحتنامه به صورت درویش محمد آقا و درویش محمد آقایِ ظلی نیز ثبت شده است. اولیاچلبی خود را از نسل خواجه احمد یسوی معرفی کرده، او را ترکِ ترکان می نامد. که پیش از فتح استانبول به آنجا کوچانده شده اند.

آغاز سفر

بنا به نقلِ اولیا چلبی در جلد اول سیاحتنامه، وقتی در اوان جوانی، شوق شدیدی بر سیاحتِ عالَم داشته است و به سببِ قهرِ والدین و استاد در سوز و گدازِ سیاحت، نالان و گریان بوده است شبی در عاشورایِ سال ۱۰۴۰ هجری، در رویای خود پیامبر اسلام (ص) را به همراهِ ارواحِ انبیا و اولیا و صحابه و شهدای دشت کربلا و دوازده امام می بیند؛ بنا به راهنمایی سعد بن ابی وقاص، قصد می کند به جانب پیامبر اکرم (ص) رفته از او طلبِ شفاعت کند اما پس از بوسیدنِ دستِ پیامبر، زبانش همراهی نکرده، به جایِ شفاعت یا رسول الله می گوید: سیاحت یا رسول الله. در این موقع، پیامبر اسلام تبسمی کرده، شفاعت و سیاحت و زیارت را به همراهِ دعایِ خیر، نصیب او می نماید. (سیاحتنامه، ۱: ۲۹،۳۰)

چنان که در نقلِ رویای اولیا چلبی مندرج است سعد بن ابی وقاص، بدو سفارش می کند تا ضمن نگارشِ جزئیات سیاحت هایش کار خود را از استانبول آغاز کند. او نیز پس از گشت و گذار در محله های استانبول و ثبت مشاهداتش در اولین سفر به جانب بورسه می رود و پس از بازگشت از این مسافرت، بی آنکه از پدرش اذن بگیرد راهیِ آناطولی می گردد.

سیاحتنامه، اثر ده جلدیِ اولیا چلبی است. نامِ اصلیِ اثر، تاریخِ سیّاحِ اولیا افندی می باشد. شرح و توصیفاتِ این کتاب، از سال ۱۶۳۰م. از استانبول شروع شده، تا تاریخ ۱۶۸۱ جریان می یابد و قلمروی دولت عثمانی و کشورهای همجوار را در بر می گیرد. اولیا چلبی در اواخر عمر خود این اثر را در مصر به رشته تحریر درآورد.

سفرهایی که اولیا چلبی در طولِ قریب به چهل سال انجام داده است به تفکیکِ مجلداتِ کتاب به شرحِ ذیل می باشد:

جلد اولِ: مخصوصِ استانبول است که اولیا چلبی با گشت و گذارِ مناطق و محلاتِ این شهر، به توصیفِ دقیقِ استانبول از زوایایِ گوناگون می پردازد.

جلد دوم: شرحِ سفرهایِ سیاح به دریایِ سیاه، آذربایجان، ایران، گرجستان و شرقِ آناطولی.

جلد سوم: سیاحت او در سرزمین های آناطولیِ مرکزی، سوریه، فلسطین و بالکان.

جلد چهارم: شرق و جنوبِ شرقِ آناطولی، ایران، عراق عرب.

جلد پنجم: سفر به وان و بدلیس و بازگشت به استانبول و سفر دوباره به حدود روسیه و بوسنی

جلد ششم: صربستان، مجارستان، رومانی.

جلد هفتم: آلمان، مجارستان، کریمه، داغستان و قفقاز.

جلد هشتم: کریمه، یونان و آلبانی.

جلد نهم: مربوط به سفر حج اوست؛ اما مسافرت های مربوط به غربِ اروپا را که به لحاظ زمانی، پیش از آن اتفاق افتاده است را بیان می دارد. که به صورتِ کلیشه ای و خلاصه، از تاریخِ مردمان و پادشاهان آنان مطالبی را نقل می کند.

جلد دهم: این جلد نیز به صورتِ مبسوط شرحِ اوصافِ سفرِ مکه و شهرهایِ دیگرِ مسیر است.

تعداد مسافرت های اولیاچلبی مجموعا به پنج سفر بالغ می شود که در مجلدات دوم و چهارم و هفتم جای گرفته است. ذیلا توضیح مختصر این سفرها ذکر می گردد.

منتخبات اولیا چلبی
تصویری از صفحه اول منتخبات اولیا چلبی

سفر اول

اولیا چلبی پیش از شرح اولین سیاحتِ خوددر سال ۱۰۵۶ قمری به دیار عجم، در خصوص این سفر بیان می کند که بیگِ قلعۀ شوشیکِ عثمانی در اقدامی مغایر با معاهدۀ صلح، عصیانگری کرده، برخی نواحیِ روان[۱] صفوی را مورد تاخت و تاز خود قرار داده می دهد. خان ایروان نیز با ارسالِ تظلم نامه ها، ایلچی ها و هدایایی از طریقِ خانِ تبریز، نزدِ والی ارضروم شکایت می نماید. والی ارضروم با جمع آوری لشکری بزرگ، تصمیم می گیرد بیگِ یاغی را تأدیب کند. اما وی پیش از تصرف قلعه شوشیک، گریخته و در قلعه مکو[۲] پناه می جوید. عثمانیان پس از تصرف قلعه، جمعی را برای برگرفتنِ بیگِ شوشیک به قلعه می فرستند که از قضا اولیاچلبی نیز به همراهِ ایشان رهسپار بوده است.

سیاحِ عثمانی پس از رسیدن به قلعه ماکو، چگونگی تسلط حیله گرانه قزلباش بر این قلعه و وصف اشکالِ ظاهریِ آن را بیان کرده، اوصافِ استقبال خانِ قلعه از سردار باقی پاشا و همراهانِ وی را شرح می دهد. سردار پس از ضیافت، بیگِ شوشیک را با دادنِ امان طلب می کند و همراهان نیز عهد می کنند تا ضرری بر بیگ نرسانند و با تحویل بیگ یاغی او را به عثمانی می فرستند.

پس از حرکت از قلعه ماکو، باقی پاشا و همراهانش در روستایی به نام آلاجه لر توقف کرده، ضیافتی را برای ایلچیانِ خانِ ایروان و نخجوان و تبریز تدارک می بیند؛ با دادنِ نامه ها و بخشش هدایایی گرانبها برای هرکدام، خطاب به ایلچیان می گوید: «ما در دولت عثمانی، عملی مغایر با صلح را روا ندیده، ایل و ولایتِ مصطفی بیگ، بیگِ شوشیک را غارت کرده، قلعه را به دیگری احسان نمودیم. همان دم که برادر ما خانِ ایروان شکایت کرد بیگ به سزایش رسید؛ حال، شما نیز عملی بر خلاف صلح نکرده، عساکری را که در قلعه ماکو گذاشته اید بیرون کرده، قلعه را بر اساس قانون صلح، خراب کنید» (Ibid:262) و ایلچیان را به صورت ضمنی تهدید می کند. از عملکرد سردار باقی پاشا به عنوان نماینده دولت عثمانی در این خصوص، می توان برداشت کرد که رویکرد عثمانی در این دوره، حفظ معاهدۀ ذهاب (۱۸۴ق./ ۵۶۹م.) است تا مانع از گسترش اختلافات و اخلال در مفاد عهدنامۀ مزبور گردد چنان که در ادامه، همکاری خان های ایران نیز حکایت از همین امر دارد. و این مساله در سفر سوم اولیا چلبی به ایران و با ورود شخص شاه برای حل اختلاف با عثمانی و تنبیه خانِ خاطیِ ارومیه، نمود بیشتری پیدا می کند.

در این میان، اولیا چلبی که کاتب گمرک بوده است نامه هایی را از باقی پاشا برای تسلیم به حکام ایالات می گیرد تا از این طریق، بازرگانان ایرانی به امر تجارت، تشویق و ترغیب شده، در نتیجه، گمرک عثمانی پررونق گردد و پس از اخذ هدایایی گرانبها به ایلچیِ تبریز سپرده شده، راهی دیارِ عجم می گردد.

اولیا چلبی به گفته خود در سال ۱۰۵۰ هجری با ورود به ایران زمین و گذر از چندین روستاها و قصبات به اولین قلعه از دیار عجم به نام قلعه قاریش، می رسد.

اولین کاری که اولیا چلبی در زمان رسیدن به شهرها و قلاع انجام می دهد توصیفِ نام بانیان قلعه، ریشه نام محل، شکل ظاهری، تاریخ فتوحات، تعداد عمارات، انواعِ محصولات و ویژگی ظاهری سکنه اعم از البسه، خلق و خو، ظاهر، زبان و مذهب می باشد که برخی یا جملگیِ موارد گفته شده را در همه مکان های مورد سیاحتش انجام می دهد.

در قلعه قاریش نیز پس توصیفِ اوصاف قلعه، شروع به وصف جزئیات ضیافتی می کند که دیزچوکن آقاسیِ[۳] قلعه به افتخار ایشان برگزار کرده است. یکی از مواردی که اولیا چلبی، علاقه وافری به توصیف آن دارد اوصاف خوردنی ها و آشامیدنی های ضیافت ها و هدایای دریافتی است.

پس از آن با سیصد نفر اوباش و قزلباشِ قلاشِ مازندرانی، به سمت شرق حرکت کرده، پس از گذر از چندین روستا در حدود نخجوان به منزل اوچ کلیسا می رسند. بعد از وصف اشکال ظاهری و ذکر برخی معجزاتِ اوچ کلیسا و نقادی اولیا چلبی در خصوص کرامات و معجزات کلیساس مذکور و گذر از چندین روستا به شهر عظیم قره باغلر وارد می شوند. پس از اوصافِ این شهر، به قلعۀ نخشوانِ نقشِ جهان می رسند که به گفته او: «شهریست که نقش بوقلمون جهان بوده، بعضی ها نخجوان و برخی نخشوان گویند. آبروی شهرهای ایران زمین بوده، حال، خان نشینی مستقل در حدود آذربایجان است.» (Ibid:268)  توصیفاتی تفصیلی راجع به اشکال قلعه، تاریخ فتوحات، محصولات، زبان و ظاهر مردم و غیره بیان کرده، با اخذ هدایایی از خان، راهی تبریز می شود.

در مسیر نخجوان به تبریز، اوصاف شهرهایی چون قره باغ کوچک، تسوی[۴]، مرند و برخی روستاهای کوچک را برشمرده، با توقف در نزدیکی تبریز و ارسال ایلچی، کلبعلی خان، خانِ تبریز با جمع عظیمی به استقبال آنان در می آید و عثمانیان، محتشمانه داخل شهر تبریزِ دلاویز می گردند. اولیا چلبی، اوصافی دقیق از نحوه تشریفاتِ دیوانخانه تبریز، قرائت مکتوبات، تقدیم هدایا، تعارفات و پذیرایی خان از ایشان ارائه می دهد و تلویحاً از اقدام خان در هشدار دادن به تبرّائیان که سنیان را دشنام می داده اند خشنود می گردد

او سپس با برشمردن ریشه نام تبریز، بانیانِ آن، شکل قلعه، اوصاف عمارات، ذکر دقیق مشاغل، مشاهیر، مشایخ، پوشاک اهالی، ماکولات، مشروبات، محصولات و غیره به توضیح هرکدام می پردازد. گاه، متعصبانه به نقل خاستگاهِ تاج قزلباشی، طبقِ رویایی کذایی که ساخته و پرداخته عثمانیان برای تخریب قزلباشان است می پردازد  و گاه مراسم تعزیه روز عاشورای تبریز را با جزئیاتی خاص، توصیف کرده، با نظرِ احترام بدان می نگرد.

اولیا چلبی در توصیفاتی بی نظیر، به ذکرِ جمیعِ محلات تبریز پرداخته، در خصوصِ جملگیِ نواحی و قصبات اطراف تبریز تفصیلا توضیح می دهد. او با خودستایی در دینداری و راست کرداری مخصوصا در مجلس باده نوشیِ خان تبریز، به ظن خود قزلباشان را بدنام کرده، هر آنچه از دانش در چنته دارد در طی توصیفات گوناگون از تبریز، رو می کند. و الحق که در این میان، اطلاعات بکری از تاریخ اجتماعی آن دوران قابل استخراج است که شاید در حین نگارش، مد نظرِ وی نبوده است.

سپس با خان تبریز و همراه جمع کثیری از همراهان، تفرج کنان از شهر بیرون شده، نخست به زیارت محمد شام غازان می رود.

بعد از آن با عبور از قصبات و روستاهای مسیر به شهر مراغه می رسند. در خصوص این شهر نیز همچون شهرهای پیشین، توضیحاتی ارائه داده، سپس با گذر از شهرهای اوجان و کهروان و توصیفِ تفصیلیِ هرکدام در نهایت به شهر اردبیل می آیند. در این شهر نیز علاوه بر توصیفاتی که در تمامی شهرها معمول می دارد در خصوص عجایب شهر و اسرار مکنون آن داستان پردازی کرده، با عبور از چندین روستا و توصیفات اجمالی در خصوص آنها به شهر تبریز بازمی گردد.

بالاخره اولیاچلبی پس از دوماه از پایان ماموریت خود در تبریز و اخذ قول همکاری از خان، با اخذ هدایای بسیار در معیت جمع کثیری به جانب شهر ایروان حرکت می کند.

در مسیر خود پس از طی چندین روستا به شهر خویِ دلجوی می رسند. پس از توصیف تفصیلیِ این شهر نیز دوباره حرکت کرده، به  قلعه روانِ آذربایجان داخل می شوند. کدخدایِ خان در حینِ ورودِ جمعِ عثمانی از آنان استقبال می کند اما خانِ ایروان به سبب آنکه در این اثنا برای تزویجِ خواهر خود به همسریِ خانِ باکو در آن شهر بوده است در قلعه حضور نداشته است.

اولیاچلبی پس از ذکر بنای شهر، تاریخ فتوحات و شکل قلعه، در حال سیر و تماشای شهر بوده است که چاپاری از جانبِ خانِ ایروان آمده، وی را به ضیافتِ باکو دعوت می کند. اولیاچلبی نیز همراه چهل نفر از توابعِ خود و با کمال میل عزم سفر به جانب باکو می کند. پس از گذر از چندین روستا به شهرِ گنجۀ دلنواز می رسد. توصیفِ فتوحات و محصولات و مغبچگان و زنان این شهر را کرده، به جانب شمال در میان روستاهای معمور حرکت می نماید و پس از گذر از روستاهایی به شهر عظیم ارس وارد می شود که به گفته او در دیار عجم و ایالت شروان قرار دارد. با علاقه وافری که به ذکر جزئیات نبردها دارد از تاریخ فتوحات این شهر می گوید و نواحیِ این شهر را یکی یکی بر می شمارد؛ پس از توصیفِ جزئیاتی که مخصوصِ خود اوست با حرکت به جانب شمال به قلعه شکی می رسد و جالب اینکه بیشتر قلم فرساییِ اولیا چلبی در خصوص این شهر، راجع به فتوحات و دلاوری های عثمانیان می باشد.

پس از شهرِ شکی، با عبور از برخی روستاها و ذکر عجایب و غرایبی چون احوالِ قبیلۀ ایت تیل[۵] و قبیلۀ آدمیان عجیب الهیکلِ قیتاق، به شهر نیازآباد وارد می شود. این شهر نیز که آن را در محدوده شروان می شمارد از جانبِ سیاح عثمانی، اوصافش نقل می گردد. بعد از عبور از این شهر و ذکری مفصلی از کوه البرز به ولایت شماخی می رسد. در این شهر است که روایتی مشابه از ماجرای القاص میرزا، برادرِ خائن شاه طهماسب از زبان اولیاچلبی نقل می گردد. پس از توضیح اشکال و تاریخ فتوحات این شهر، به جانب شمال حرکت کرده، در حین زیارت مقابرِ مشایخ، از کشف و کرامات ایشان، بسی سخن سرایی می کند.

در نهایت پس از مدتها طی مسیر و عبور از چندین روستا و قصبات در اولین روز جمعه محرم الحرام سنه ۱۰۵۷ به قلعه باکو داخل می شود. در ضیافت های بزرگی شرکت نموده، با ثناخوانی و زبانداریِ خاصِ خود و تقدیم نامه های والیِ ارضروم، ده شبانه روز در این شهر ذوق و صفاها می کند. در حق باکو نیز توصیفات بسیاری می نماید. و با اخذ هدایای فراوان و تعهد خان ایروان برای ارسال هزار کاروان، سفر خود را از راه گرجستان ادامه می دهد.

از معادن نفت و نحوه نگه داری و بهره برداری آن می گوید که در مسیرش یکی از آنها را مشاهده کرده است و از جانوری بحری به نام نهنگ پیل گوش در ساحل دریای خزر که نوع روایتش بیشتر، شباهت به عجایب نامه ها دارد. و از کشتیرانی دریای خزر، نبردهای عجمان با یاغیانِ مصقو و مقایسه آن با جنگهای دریاییِ عثمانیان و فرنگیان.

پس از آن به دیار شابوران می رسد که به گفته او شهری در حکمِ شروان است و بعد از اوصاف این شهر، حرکت کرده، به شهر باب الابواب یعنی قلعه دمیرقاپو داخل می شود.

اولیا چلبی دانسته هایش را از رطب و یابس در خصوص ذکر بنا و سبب نامگذاری این شهر چنان نقل می کند که در برخی موارد مطالبش دور از ذهن می نماید. سطور زیادی را داستان پردازی کرده، صفحاتی را به اشکال و وسعت قلعه، تاریخ فتوحات و ذکر گشت و گذار در این شهر اختصاص داده، عمارت ها و زیارتگاههای آن را تفصیلا ذکر می کند.

سپس چنان که در سفرهایش معمول است از خانِ دمیرقاپو هدایایی دریافت کرده، بعد از آن راهیِ دیارِ گرجستان می شود. پس از عبور از چندین قصبات به شهر سریر اللان می رسد که گرچه از شهرهای قدیم داغستان می باشد اما در حکم صفویان قرار داشته است. با توصیفِ این شهر و گذر از قلعه اردوبار به شهرِ کاخت می رسد که تختگاهِ قدیمِ گرجستان بوده است. این شهر را نیز همچون بلاد دیگر از جنبه های پیش گفته شده، وصف کرده به قلعه متینِ تفلیس می آید که به گفته او، این قلعه نیز در اختیار عجمان است. تاریخ فتوحات این شهر نیز یکی از مفصل ترین قسمت های سیاحتنامه است که اولیاچلبی به ذکر جزئیات آن می پردازد. پس از آن نیز به ذکر اشکال قلعه، عمارت ها و زیارتگاههای تفلیس پرداخته، نهایتا با گذر از این شهر به قلعه آزغورِ الکساندرِ غور می رسد که در خاک گرجستان قرار دارد.

خانه موزه اولیا چلبی
تصویری از خانه موزه اولیا چلبی در شهر کوتاهیه

سفر دوم

اولیا چلبی در ادامه سفر اول وقتی از تفلیس خارج می شود با گذر از خاک گرجستان و عبور از شهر آخسخه و توصیفِ قلاع و روستاهای مسیر به شهر ارضروم می رسد. در این شهر پس از دیدار با پاشا و ارائه گزارش و شرحِ سیاحت، از جانبِ او خلعتی دریافت کرده، ده روز استراحت می کند. اما دیری نمی پاید که از جانبِ خانِ ایروان، نامه ای می رسد مبنی بر اینکه، مسئولانِ مرزیِ قارصِ عثمانی، کاروانیانِ ایرانی را مورد آزار و اذیت قرار می دهند و در این خصوص، تقاضایِ رسیدگی می نماید.

پاشای ارضروم، اولیا چلبی را دیگر بار، همراهِ گروهی به شهر ایروان اعزام می نماید. سیاحِ عثمانی، این بار از مسیرِ قارص حرکت کرده، شرحِ جامعی از این شهر به دست می دهد در نهایت با عبور از قلعه ها و روستاهایی به شهر ایروان می رسد.

پس از دیدارِ دوباره با خانِ ایروان، گفتگوهایی بر سرِ موضوعِ مطروحه با سرکردگانِ امورِ دو طرف پیش می آید و در نتیجه مشخص می گردد که کاروانیان در این خصوص، افترا زده بودند و موضوع با پایانِ نیک به سرانجام می رسد و اولیا چلبی دوباره به شهر ارضروم بازمی گردد.

۲-۳ سفر سوم

در سفر سوم، ملک احمد پاشا بیگلربیگیِ وان، اولیاچلبی را به عنوانِ یک فرستاده رسمی، جهت حل چندین مساله راهیِ ایران می کند.

اول اینکه در پی تجاوزات اکرادِ پنیانشی به حوالی ارومیه و قتل و غارتگری در این نواحی، اعتراضات و شکایت هایی به والیِ وان که در آن زمان شخصی به نام ابشیرِ وزیر بوده است فرستاده می شود اما به سبب آنکه فردِ مذکور خصومتی عمیق با دولت صفوی داشته است ترتیب اثری به شکایاتِ رسمی دربار ایران نمی دهد تا اینکه خانِ ارومیه، گنجعلی خان، به دستور شاه پس از دفع تعرضات، خودسرانه احشامِ کردهایِ پنیانشی را غصب کرده، برخلاف عهدنامه صلح، نادانسته از طوپ و کرنایِ جنگی استفاده می کند. اولیاچلبی برای حلِ این معضل و تحصیلِ گوسفندان، راهی ارومیه شده، سرکرده قومِ پنیانشی نیز به جهتِ شکایت با وی همراه می شود. نماینده دیگری به نام صاری علی آقا نیز همراه هدایا و نامه هایی به دربار شاه عباس دوم در اصفهان عازم می گردد.

مورد دوم اینکه برادرِ مرتضی پاشا، بیگلربیگی بغداد که از جانبِ گرجستان تجاوزاتی را به مناطق تحتِ حکومتِ صفوی کرده بوده است از جانبِ عواملِ صفوی، دستگیر می گردد؛ ملک احمدپاشا نیز برابرِ دستورِ وزیرِ اعظمِ عثمانی، نامه ای را مبنی بر آزاد کردن وی تحویلِ اولیا چلبی می دهد تا آن را به دستِ خانِ ارومیه برساند.

اولیاچلبی در این سفر به همراهِ هیاتی عظیم، راهیِ دیار عجم شده، با عبور از چندین قلاع و وصف هرکدام در ماهِ ذی القعده سال ۱۰۶۵ قدم در سرزمین عجم می نهند. عثمانیان با عبور از قلاعِ آلباق، قارنی یاریق، بردوک، غازی قیران و گذر از منازلِ چولان سلطان، آوشارلی سلطان، بیره دوس سلطان، انزلی سلطان، حریر سلطان و چندین قرا و قصبات به قلعه رومیه آذربایجان[۶] می رسند.

ماجرای سفر اولیاچلبی به ارومیه و اتفاقاتی که در این اثنا روی می دهد یکی از جذاب ترین بخش های سیاحتنامه است. اولیاچلبی و جمع همراهِ او با استقبالِ گرمِ خان رومیه مواجه می گردند. وی، ماجرای ورود به شهر را با ذکر جزئیاتی که مخصوصِ ادیبان و نویسندگان است بیان می کند.

خان با لشکر ارومیه بیرون از شهر به استقبال عثمانیان درمی آید سپس در حین ورود به شهر، هزاران نفر از مردم به صورت منتظم از مهمانان خارجی استقبال کرده، طوپ هایی به افتخار آنان شلیک می شود. تزئینِ بیرون قلعه چنان بوده که گویی برای سورِ عروسی مهیا شده است؛ توصیفاتِ دقیقِ ضیافت و تناول غذا، آداب و رسومِ پذیرایی و غیره از مواردی می باشد که سیاحِ عثمانی، به زیبایی از عهده توصیفات آن برآمده است.

پس از آن وقتی شاکیانِ پنیانشی و برخی سلاطینِ تحتِ امرِ خان در دیوان خان ارومیه گرد آمده بودند نامه های وزیرِ وان تحویلِ خان داده می شود؛ بر سر اینکه چه کسی مقصر بوده و عملی مغایر با صلحنامه انجام داده است بحثی طولانی در می گیرد. اولیاچلبی با خودستایی و ذکر جزئیات و با زبانِ منطق و تهدید، جملگیِ اربابِ دیوانِ رومیه را قانع کرده، خواستارِ تحصیلِ گوسفندان می شود. خان رومیه نیز از طرفی مطلع می شود که یکی دیگر از فرستاده های عثمانی به جانب اصفهان و حضورِ شاه رفته است و همین امر سبب می شود تا هرچه سریع تر، خواسته های اولیاچلبی را انجام داده، با دادن هدایایی نفیس به سیاح عثمانی، از او خواهش کند تا نامه هایی را مبنی بر حل مسائل مطروحه به خان تبریز و شاهِ نیکوروی بفرستد.

اولیا چلبی پس از حل اولین مورد از وظایف ماموریتش با اخذ نامه ای از خان، به جهتِ آزادی برادرِ مرتضی پاشا عازم قلعه دنبولی می گردد. علیرغم اینکه خانِ دنبولی، برایِ رهایی او نامه خانِ تبریز را هم خواستار بوده است اما اولیاچلبی با چرب زبانی، زندانی را از حبس رهایی می بخشد.

پس از بازگشت به ارومیه و در انتهای ماموریت اولیاچلبی، با وجود اینکه وی نامه هایی مبنی بر فیصله یافتنِ ماجرایِ تحصیل گوسفندان ارسال کرده بود اما در کمالِ ناباوری مشاهده می کنند که اشیک آقاسیِ شاه از اصفهان همراهِ فرمانی برای عزل و دستگیریِ خانِ ارومیه به سبب عمل مغایر با عهد صلح سر می رسد. اولیاچلبی که با هدایایِ بسیار از خانِ ارومیه منتفع شده بود خود را مکلف به رهایی خان می بیند و پس از مصادره اموال خان و دستگیریِ او توسط اشیک آقاسی با جمعِ آنان در عزیمت به اصفهان همراه می شود.

در این مسیر، اوصافِ تفصیلیِ شهرهای سلماس، تسوی و قومله را برشمرده، نهایتا به شهرِ تبریزِ دلاویز می رسند. جنبه هایِ تراژیکِ سرنوشتِ خان رومیه در تبریز، بیش از پیش خواننده را متاثر می کند؛ وقتی که او با دست و پایِ زنجیر شده، بر پاهایِ خانِ تبریز می افتد خان بر او هیچ نظر نمی کند و در زمان بحث در خصوصِ حوادثِ پیش آمده، خانِ تبریز، خانِ ارومیه را با الفاظِ رکیکی مورد خطاب قرار داده، تحقیرش می نماید:

«شنیدی ای خان رومیۀ سیاه بخت؟ تو چه دیّوثِ هیزی بودی که از جانبِ خان های قیصر زمین چنین شکایت هایی در حق تو آید؟ من هربار برای تو نامه هایی نمی نوشتم که ای سفیهِ مادر بخطای پست! برحذر باش که تو در انتهای سرحداتی!؟ با عثمانیان به نیکویی زندگانی کن و نام نیک به دست آور؟ تو هم به استظهارِ اینکه عموهایت نزد شاه هستند مغرور شده، با کرنای و طوپ و تفنگ سرحدات عثمانی را در هم کوبیدی! آیا می توانی به سبب اینکه جوانی و دلاوری عازم شوی و در هند و قندهار بجنگی یا مثل من در گیلان با کشتی های کفار مصقو درآویزی؟» (Ibid,IV:433,434)

اما اولیاچلبی که در سیاحتنامه، مردِ میدانِ زبانداری و حلّالِ مشکلات است مثل همیشه واردِ عمل می شود و چنان که در زمان ورود به دیوانِ خانِ تبریز، التفاتِ او را با تواضع و نثارِ تملقات به دست آورده بود در خصوص تحصیلِ گوسفندان نیز سخنانی ایراد می کند:

«خان ام! تو را قسم به روحِ حضرتِ دولدول سوار، اسدالله علیِ کرار، دامادِ رسول الله و به حق روحِ دوازده امام معامله با عفو کن؛ وزیر ما در نامه اش نوشته است اگر گوسفندان تحصیل نشد برای تحصیل آنها سعی بلیغ کنید. حمد خدا که این بنده حقیر، چهل هزار هزار گوسفند را تحصیل کردم و از همه پنیانشیان برای خان، محبتنامه های ابرا و اسقاط گرفتم؛ نامه های وصولِ چهل هزار گوسفند برای پاشا نیز به این حقیر رسیده است؛ این نامه ها! و این هم حجت های شرعی ملای رومیه!» (Ibid:435)

و اوراق مربوطه را تسلیم خان کرده، چند نفر از پنیانشیان نیز با اشاره اولیا چلبی در مجلس شهادت می دهند که مشکلشان با خان رومیه برطرف شده است و اولیاچلبی، خانِ تبریز را متمایل می کند تا در جهت رهاییِ خانِ رومیه بکوشد.

خانِ تبریز، رحم بر حالِ خانِ رومیه کرده، به دستور او بند از دست و پایش می گشایند و نامه هایی را همراه دفاتر تحصیل گوسفندان به دربارِ اصفهان می فرستند. اولیاچلبی با نثار هدایا و سخنانی مطلوبِ خان، کار را به جایی می رساند که خانِ تبریز در حین صرف غذا، علیرغم اینکه اذعان می کند نمی توان با کسی که مغضوب شاه ایران زمین است بر یک سفره نشست خانِ رومیه را در کنار اشیک آقاسی می نشاند و حتی برای دلجویی از او و تسلی خاطرش مصرعی را می خواند: «عار ناید شیر را در سلسله!»

زمانی که اولیاچلبی گمان می کند کارها مطابق میلش پیش رفته است جاسوسی از جانب وان آمده، خبر از حمله قریب الوقوعِ عثمانی می دهد و از خیمه های ملک احمد پاشا، کشتی ها و طوپ های جنگی و آمادگی لشکر عثمانی، سخن می گوید. خان تبریز، اولین و آخرین کسی است که در طول سیاحت اولیا چلبی به ایران، او را به دلیل مذکور مورد عتاب قرار می دهد

هرچند اولیاچلبی در کمال احتیاط توضیح می دهد که این لشکرکشی، می تواند به جانب بتلیس و خانِ یاغیِ آنجا باشد؛ اما خانِ تبریز که مردی کهنسال و باتجربه است با دیده تردید در او می نگرد و از جمله جایگاههایی که می توان اضطراب سیاحِ عثمانی را از سیاقِ کلامش دریافت یکی هم همین بحث او با خانِ تبریز بر سر حمله یا عدم حمله عثمانی به ایران است.

اما وقتی روز بعد مشخص می شود که حمله عساکرِ وان به جانب بتلیس بوده است اولیاچلبی در نزد خان تبریز، بیش از پیش ارج و قرب می باید. در نهایت نامه ای از جانب اصفهان آمده، جانِ خان را بر او می بخشد:

صورت یرلیغِ شاهی: اول به نام خدا؛ ثانیاً به نام محمد لولاک. واجب بود تا خان رومیه را بدنام و بی نام کرده، با قید و بند به حضورم آورید تا زَهره اش را بیرون کِشانم؛ اما به سببِ تقاضای آقایان روم بر دفتر جرایم او قلم عفو کشیده شد. جملگیِ اموال و ارزاق او را به وی بازگردانید؛ طوق و سنجق و عَلَم و کوس و نفیر و کره نای هایش را ستانده، به خزانه ام بفرستید و او را عزل ابد و نفی بلد کرده، هزار تازیانه اش بزنید و آزادش نمایید. (Ibid:442)

پس از اجرایِ حکم، اولیاچلبی برای آخرین بار خود را نزد خان رومیه رسانده، با اخذ هدایایی گرانبها با وی وداع می کند.

ادامه سیاحت: اولیاچلبی در ماه ذی الحجه سال ۱۰۶۵ علیرغم اتمامِ ماموریتش، به سیر و تماشای باقیِ آذربایجان و عراق عجم می پردازد. نخست با حرکت از تبریز و گذر از چندین قصبات و روستاها به قلعه سلطانیه می رسد و پس از شرح فتوحاتِ آن و توضیحِ مختصر حرکت کرده، به شهر مراغه وارد می شود. اما به سبب آنکه در سفر اولش به ایران، شرحِ مفصلِ این شهرها را نگارش کرده است از توضیحات اضافی می پرهیزد.

سپس با گذر از شهرهای کهروان و حرزبیل و توضیح خلاصه پیرامونِ آنها به شهر سراه[۷] می آید. توضیحاتِ مفصلی در خصوصِ تاریخ فتوحات و جنگهای ایران و عثمانی در دشت سراه، تحریر کرده، با ذکر اشکال و احوالِ این شهر به جانب اردبیل حرکت می کند. از ذکرِ تفصیلیِ اوصاف این شهر نیز به سببِ برشمردن آنها در سفر اولش به این شهر می پرهیزد و با ذکر برخی کلیات به راه خود ادامه می دهد.

پس از گذر از قصبه ماصوله و قلعه سهند به شهر نهاوند می رسد. پس از ذکر بنای نهاوند، تاریخ فتوحات و جزئیاتی از قبیل محصولات و شمایلِ اهالی، توصیفاتی از عجایب و غرایبِ شهر به دست می دهد و در آخر پس از توضیحی در خصوصِ زیارتگاههای نهاوند راه خود را ادامه می دهد.

پس از عبور از قلاعِ کنکور و سرخ بید به بی ستون می رسد. اوصاف بسیار و گاه ضد و نقیضی در خصوص بی ستون ارائه کرده، راه خود را به جانب همدان کج می کند. به نظر می رسد چیزی از جزئیات زندگی همدانیان نبوده است که از نظرِ اولیاچلبی مغفول مانده باشد. او که دیگر دغدغه ماموریت سیاسی ندارد با خیال راحت شهر را گشت و گذار کرده، از چهره مردمان گرفته تا نوع صحبت کردن و نام های آنان را بر می شمارد و صفحات بسیاری در خصوص این شهر، قلم فرسایی می نماید.

شهر بعدی که اولیاچلبی از آن نام می برد کرمانشاه است که به توضیحی مختصری از آن بسنده می کند.

درگَزین شهرِ دیگری از شهرهای ایران است که زیرِ ذره بینِ سیاحِ عثمانی قرار می گیرد. اما نکته جالب توجه در این شهر، مراسمِ مربوط به عزاداریِ روز عاشوراست که با توصیفاتی دقیق، در سیاحتنامه وصف می شود. به نظر می رسد برخلافِ سفرِ اول اولیاچلبی در تبریز که ذکری از عزاداری ماه محرم ارائه داده و ظاهرا شنیده هایش را نقل می کند از قراین متن برمی آید که عزاداریِ درگزین را خود به چشم خویشتن دیده است.

اولیاچلبی پس از درگزین، اوصافِ قلاعِ پیله ور، دناور، جم جناب، پول و قصر شیرین را بیان می کند و در ذکر بنای این شهر هرچه از داستان خسرو و شیرین می داند ذکر می کند.

پس از قصر شیرین، به شهر قزوین می رسد و همچون همدان، هر آنچه یک سیاح در خصوصیات یک شهر می تواند برشمرد اولیا چلبی نیز چنین می کند. از اوصاف مساجد و تکایا و بازارها و کاروانسراها گرفته تا مشاغل و البسه و زبان و محصولات و غیره. پس از سیاحتِ قزوین حرکت کرده، اوصاف شهرهای قلعه الموت، قلعه دیلَم، قصر اللصوص، اسدآباد، باغ جنان، مهربان و سینه را برشمرده، سپس جزئیاتِ شهرهای قم و کاشان را نیز همچون شهرهای بزرگِ همدان و قزوین تفصیلا توصیف شرح و توصیف می کند. سپس با حرکت از شهر کاشان و عبور از قلعه جربان قان به شهر ری وارد می شود که برایِ شرح و اوصاف این شهر، همسنگِ شهرهای بزرگِ پیشین، وقت و نگارش صرف می کند.

در این مکان پس از اوصاف کوه دماوند و عقره، دوباره سر از کرمانشاه درمی آورد که به نظر می رسد یکی از اشتباهاتِ فاحشِ اولیاچلبی در درج مسیر سیاحت در همین قسمت اتفاق افتاده است که پس از شهر ری، سر از کرمانشاه درمی آورد.

سپس با ذکر مختصر کرمانشاه و بوغازِ درتنگ قدم از سرزمین عجم بیرون گذاشته وارد دیارِ عراقِ عرب می شود که حدود عثمانی است.

۲-۴ سفر چهارم

سفر چهارم نیز به گونه ای ادامه سفر سوم به حساب می آید. اولیا چلبی که پس از درتنگ از ممالک ایران خارج شده بود راهی بغداد می گردد. به جهت اهمیتِ سیاسی و ایدئولوژیک این شهر برای دولت عثمانی، (به جهت پایگاه سنتی خلافت بودن) اولیا چلبی توصیفات دقیق و ویژه ای از این شهر به دست می دهد. پس از آن راهیِ قصبه کاظمین می گردد. پس از زیارت قبور ائمه شیعه به جانب کوفه و کربلا می رود و در خصوصِ حادثه عاشورا توضیحاتی ارائه داده، به زیارت مزار شهدای کربلا می پردازد. پس از آن راهیِ شهر نجف گردیده، پس از زیارت و توضیحاتی پیرامون امام علی (ع) رهسپارِ سیاحتِ بصره می گردد. پس از این منطقه است که بارِ دیگر، واردِ دیارِ عجم گردیده، به سیر و سیاحتِ مناطقِ جنوبیِ ایران می پردازد. از جمله شهر محمره[۸] و عبّادان[۹]، بندرِ تاجدار و شهر دووراق و سپس از راه بصره به جانبِ بغداد باز می گردد. لازم به توضیح است که مسافرت اخیر اولیاچلبی را با مسامحه سفر چهارم او به حساب می آوریم چرا که مناطقی مثل خرمشهر در آن زمان در محدوده ایران نبوده است.

۲-۵ سفر پنجم

اولیا چلبی در سفر پنجم، در واقع، هدفش مسافرت به ایران نبوده است و قصدِ مسافرت به قلعه ترکِ مصقو[۱۰] را داشته است که از مسیرِ داغستان واردِ محدودهِ شمالِ ایران می گردد. به نظر می رسد که او در ذکرِ مسیرِ شهرهایِ ساحلی اندکی به خطا رفته است.

اولیا چلبی که پس از داغستان به شهرِ دمیرقاپو آمده بود با توصیه دیگران که مسیر خشکی از صحرای قالماق را ناامن و پر از یاغی توصیف می کنند تصمیم می گیرد از راهِ دریا مسیرش را ادامه دهد به همین جهت، سوارِ یک کشتی عجم شده، به راه می افتد. اما طوفانِ شدیدی در می گیرد و کشتیِ حاملِ هیئتِ اولیا چلبی سرگردان شده، به ناچار در شهر باکو لنگر می اندازد. پس از توصیف مختصری از شهر، دوباره سوار بر کشتی می گردد و این بار نیز دچار طوفان و گردابی دهشتناک می شود و این بار نیز در کرانه گیلان لنگر می اندازند پس از توصیفِ مجمل این شهر، به گفته خود توکلت علی الله گفته، سوار کشتی، عازم بندر اژدرخان می گردد اما برایِ بار سوم نیز گرفتارِ همان گونه طوفان می شوند و در ساحلی به نام قانلی سویونچ کناره می گیرند. اولیا چلبی، طاقت از کف داده، شروع به گلایه از دریای خزر می کند:

این بحرِ خزرِ ملعون نه به بحرِ اسود شباهت دارد نه بحرِ احمر، نه بحرِ بندقانی و نه بحرِ ابیض. دریایی بس بی امان و بی رحم بوده، در هیچ کجا از آن، جزیره ای برای التجا وجود ندارد.

پیش از این در جلد دوم، اوصافِ مخلوقاتِ دریایی این بحر خزر تحریر گردیده بود اما داخلِ آن گشت و گذار نکرده، پریشان حال نشده بودیم. اما حال، «خداوند یاری کناد» گفتیم. حقیقتا نیز نه در گذشته و نه در حال، دیار جزایر، تونس، طرابلس و هندستان را ندیده بودیم. خداوند همراه با خیر خود نصیب کناد. (Ibid,VII:685)

در نهایت از این شهر نیز سوار بر کشتی شده، این بار آسوده خاطر به مقصد خود می رسد.

امیر اصلانی

[۱]  ایروان؛ در کل سیاحتنامه، نام شهر ایروان به صورت «روان» ثبت شده است

[۲] ماکو

[۳]  این اصطلاح اشاره به یک رده نظامی در دوره صفوی دارد و از رئیس این گروه در سیاحتنامه به عنوان دیزچوکن آقاسی یاد می شود. اصطلاح دیزچوکن که ظاهرا در متون دیگر به کار نرفته است احتمال دارد اشاره به غلامان خاصه باشد؛ چرا که اولیا چلبی خود نیز در قسمتی از سیاحتنامه، این گروه را معادل ینی چریان به حساب می آورد

[۴] تسوج امروزی

[۵]  سگ لسان

[۶] ارومیه؛ اولیاچلبی در کل سیاحتنامه، ارومیه را با نام رومیه ثبت کرده است.

[۷]  سراب

[۸]  خرمشهر

[۹]  آبادان

[۱۰] مسکو

همچنین ببینید

کتابشناسی حیات و دوران عبدالحمید دوم +دانلود

پایگاه مطالعات عثمانی: سلطان عبدالحمید دوم که از ۱۸۷۶ تا ۱۹۰۹ اداره دولت عثمانی را …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *