پایگاه مطالعات عثمانی: روابط اجتماعی بین فلات ایران و آناتولی از دوران کهن تا به امروز وجود داشته است. اگرچه در بسیاری از مواردمطالعه این روابط تحت تاثیر روابط سیاسی پر افت و خیز دولت های مستقر در دو طرف بوده اما به هر حال این جنبه و ساحت از مطالعات از جمله موضوعاتی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
در ادامه مقاله ای با عنوان “ مـناسبات اجتماعی ایران و عثمانی در دوره صفویه” از دکتر ابو الفضل عابدینی تقدیم خوانندگان پایگاه مطالعات عثمانی میشود.
مقدمه:
در سالهای اول سدهء دهم هـجری/هـفدهم میلادی،دو تغییر و دگرگونی مهم روی داد که پس از مدتی، بر رشد و تکامل دولت و جامعهء عثمانی اثر گستردهای گذاشت. یکی از این تغییرات،به قدرت رسیدن دولت شیعی مذهب صفوی در ایران و دیگری، پیروزی دولت عثمانی در کشورهای غـربی بـود.حـتی زمانی که امپراتوری عثمانی بـه اوج عـظمت رسـید و از نظر سیاسی استقلال یافت،همچنان به صورت شعبهای از فرهنگ ترک و ایرانی باقی ماند که مرکز اصلی آن در ایران و آسیای مرکزی مستقر بـود.
ارتـباط اجـتماعی دو ملت ایران و عثمانی از اعتبار و اهمیت ویژهای برخوردار بـود، زیـرا وابستگی دیرین مذهبی،ادبی،عرفانی و اجتماعی،نقش بهسزایی در پیوندهای دو کشور همسایه و مسلمان داشت.گاهی این روابط،سست و کمرنگ مـیشد،ولی هـرگز قـطع نمیشد.حتی میتوان گفت که در اوج بحرانهای نظامی و سیاسی دولتها، روابـط فرهنگی و اجتماعی بین دو ملت وجود داشت.
در اکثر معاهدههای بین دو کشور، امنیت راهها و فراهم شدن امکانات برای رفتوآمد مـردم در نـظر گـرفته میشد.در صلحنامهء شاه تهماسب اول با سلطان عثمانی، مقرر شد که دو دولت روابـط سـیاسی دائمی داشته باشند و برای زائران ایرانی در قلمرو عثمانی تسهیلاتی ایجاد شود(لاکهارت،۱۳۸۰:۲۵).
یکی از عوامل مهم ایـجاد روابـط اجـتماعی و فرهنگی بین ایران و عثمان، مهاجرت گروههایی از مردم دو کشور به قلمرو یکدیگر بـود.عـثمانیان در ادارهء کشورشان از هر نظر به مهاجران ایرانی متکی بودند.لوئیس در اینباره مینویسد:
-در امور دولتی و ادارات،در فـقه و کـلام،در ادبـیات و هنر،سلجوقیها و پس از آن عثمانیها،شاگردان مکتب شرق باقی ماندند و همچنان به مهاجرانی که بـرای اداره و چـرخاندن دستگاه دولتی آنان ناز شرق میآمدند،اتکای فراوان داشتند….(۱۳۶۵:۴۲).
برخی پژوهشگران ثروت سـرشار شـاهان عـثمانی را دلیل مهاجرت گروههای اجتماعی و دانشمندان و ادیبان به آن کشور میدانند برخی نیز،دین مبین اسـلام را عـامل مهم پیوند فرهنگی و اجتماعی ملت ایران و عثمانی میدانند:
با آنکه روابط فرهنگی و اجـتماعی ایـن دو مـلت، ریشه در قرون دور و دراز دارد ولی خاستگاه اصلی آن،یک چیز بوده است و آن اعتقاد مشترک هر دو ملت به آیـین مـقدس اسلام است که تأثیر پر دامنهء آن در عرف و آداب اجتماعی و سنتی هر دو جامعه کاملا روشـن اسـت(طـرزمی،۱۳۷۴:۴-۱).
در اینجا دلایل مهاجرتهای قومی و گروهی دو ملت بررسی میشود.
دلایل مهاجرتهای قومی و گروهی
رفتوآمد و مهاجرت ایـرانیان بـه آسـیای صغیر
در طول تاریخ،بارها گروههایی از مردم ایران، بهدلیل هجوم بیگانه و یا بـیدادگریهای خـودی به سرزمینهای دیگر پناه بردهاند.هنگام حملهء اعراب شماری از ایرانیان به هند رفتند،پیش از آن هم در دوره ء سـاسانیان،گروههایی بهدلیل سختگیری موبدان زرتشتی به مانویان و مزدکیان و بعدها در کشتار خرمدینان و فـرقههای دیـگر بهدست عباسیان،به آسیای صغیر پناه بـردند(پطـروشفسکی،۱۳۵۴:۴۵).بـهویژه اینکه آسیای صغیر نزدیک بود و در آن روزگار،شـرق آنـجا؛یعنی نواحی نزدیک ایران،با همهء سرسبزی،کمجمعیت بود و برای استقرار مهاجران ایـرانی بـسیار مناسب بود.همچنین باوجود رشـته کـوههای بلند،مـرزبندی مـشخصی وجـود نداشت تا مانع رفتوآمد باشد و ایـن نـواحی از همان روزگار ساسانیان و جنگهای ایران و روم،خارج از دیار روم شمرده میشد و سـاکنان آن ارمنیها و کردها و گروههایی از دیگر ایرانیان بـودند.
پس از اینکه آلب ارسلان در فتح مـلادگرد(۴۶۳ ق/۱۰۷۱ م)دیـوار روم مسیحی را فرو ریخت،مهاجران ایـرانی از سـپاهی و دیوانی و بازرگان همراه سلجوقیان به آسیای صغیر رفتند(اوزون چارشی لی،ج ۱،۱۳۷۰:۳).
در کنار نامهای باستانی اسـتانبول،آنـاتولی و پرگام که از زبانهای اقوام کـهن، چـون هـیتیها و یونانیها باقی مـانده بـود،نامهای فارسی چون نـیک ده،آبـبند،آبگرم، بندماهی و چشمه نیز دیده میشد(ریاحی،۱۳۶۹:۱۰).بیشتر وزیران و رجال دیوانی هم ایرانی بـودند از قـبیل وزیر،حاجب،منشی،مستوفی،قاضی،واعـظ و مـدرس که هـرکدام بـه یـکی از شهرهای ایران منسوب بـودند؛همچون اصفهانی،تبریزی،خراسانی،رازی، قزوینی،همدانی،نخجوانی،خوئی و مرندی….
نام معماران هنرمند ایرانی هم بـر بـسیاری از آثار کهن آن دیار میدرخشد. خـلاقیت هـنرمندان ایـرانی در آن دیـار تـا اوایل عصر عـثمانی کـه بورسا پایتخت بود، ادامه داشت.در زیباترین مسجد آن شهر به نام مسجد سبز(یشیل جامع)بر روی کـاشیها نـوشته شده است:«عمل استادان تبریزی».در بالای مـحراب مـسجدی دیـگر نـوشته شـده اسـت:«عمل استاد محمد اصفهانی»(همان:۱۲).
از گروههای مهم و معروفی که به آن مناطق مهاجرت کردند و افکار و آداب و رسوم ایرانی را با خود بردند،جوانمردان و قلندران بودند.راهورسم جوانمردان یا فتیان یـا اهل فتوت یا عیاران که در آسیای صغیر«اخیها»نامیده شدهاند،گویا ریشهء کهن ایرانی دارد.بعدها اصول جوانمردی با تصوف درهم آمیخت و در کتابهای صوفیان فصلهایی به اصول فتوت و حکایتهای مربوط بـه آن اخـتصاص داده شد.
در روم قلندران را جولفی (جوال پوش،پلاس پوش) مینامیدند.منشأ طریقت این گروه هنوز قطعی معلوم نشده است،اما محققان آن را طریقی ایرانی شمردهاند.حتی لباس مخصوص آنها را«جامهء ایرانیان و مغان»مینامیدند(خطیب شـیرازی،۱۹۶۲:۱۵).گـویا جولقیها از خراسان یا از آن سوی جیحون به روم رفتهاند.
مهاجرت خانوادههای با فرهنگ و با فضل و دانش از ایران به آسیای صغیر،در روابط فرهنگی و اجتماعی دو ملت نـقش بـهسزایی داشت،مؤلف کتاب بزم و رزم مـینویسد:
از عـوامل مهم انتشار و گسترش زبان و فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر،یکی مهاجرت خاندانهای با فضل و دانش ایرانی مانند بهاء الدین سلطان العلماء پدر مولانا،نجم الدین رازی «دایـه»،اوحد الدین کرمانی،فـخر الدیـن عراقی،سراج الدین ارموی،سیف الدین فرغانی،ناصر الدین ابن بیبی و…به این منطقه است.محیط امن و دانشپرور بلاد روم در قرن هفتم و امکانات نشأت خلاقیت فرهنگی،عرفا و ادبای جهان اسلام را بـه ایـن سامان کشانده بود آثار فارسی این بزرگان علم و ادب،مخصوصا تصنیف کتاب مستطاب«مثنوی معنوی»و پیدایش«طریقت مولویه»عموم مردم این منطقه را به زبان و فرهنگ پارسی مایل نمود…(۱۹۲۸: ۱۰۲-۱۰۱).
مهاجرت از دورهء ایـلخانان بـه بعد
در دورهء ایلخانان به دلیل وجود هرجومرج و ناامنی در ایران،مردم از طبقات مختلف به آسیای صغیر مهاجرت کردند،زیرا در ایـن دوره با ویرانگریهای مغول، ایران دیگر جای ماندن و زیستن نبود،پیوستن آسـیای صـغیر بـه امپراتوری ایلخانان و بودن گروههایی از ایرانیان در شهرهای آن دیار سبب شد که ایرانی در آنجا احساس غربت نکند و میل مـهاجرت بـه روم فزونی یابد.در میان مهاجرانکه سیر و سفر سنت آنها بـود.
بـا بـه پایان رسیدن دولت سلجوقی در اوایل سدهء هفتم هجری نقل و انتقال تودههای مختلف از مناطق مرکز آناتولی بـه مناطق دوردست مرزی آغاز شد.کسانی که به مناطق مرزی میرفتند،فقط پیـروان طریقت باطنی نبودند،کـارگزاران سـلجوقی که با بیاعتنایی مغولان روبهرو شده بودند،روستائیانی که تاب تحمل پرداخت مالیات مغول را نداشتند،کوچنشینانی که نگران غارت و چپاول گلههایشان بودند و غازیان، شیوخ و درویشهایی که روی مردم نفوذ فراوان داشتند نـیز از مهاجران بودند(دورسون، ۱۳۸۱:۱۸۷).در عالم آرای عباسی آمده است:
…در ایران،بسیاری از اهل علم و اطلاع،فقها و روحانیون ناچار به مهاجرت شدند و به عثمانی یا هند رفتند و این مهاجرت حتی تا زمان شاه عباس نـیز ادامـه داشت.در مقابل،جمع کثیری از ترکان سلحشور و رؤسای قبائل عثمانی که در آنجا مورد بغض قرار گرفته بودند،به ایران مهاجرت کردند و البته جمعی از روحانیان شیعی عثمانی نیز جزء این طبقه بـودند،زیـرا سلاطین عثمانی نیز دست به قتل عام شیعیان زدند و به روایتی بیش از ۴۰ هزار نفر شیعی مذهب در عثمانی به قتل رسیدند و شیعیان و روافض در حکم ملاحده شدند و صوفیه گمراه خوانده شـدند…(رومـلو،۱۳۵۰:۱۴۵).
سلطان سلیم مصمم شد تا خطر نفوذ شیعیان را از میان ببرد،به همین جهت از شیخ الاسلام فتوایی دربارهء ضرورت جنگ با شیعیان گرفت و به استناد همین فتواء شمار بسیاری از شـیعیان آنـاتولی را بـه قتل رسانید.
سلطان سلیم پس از پیـروزی در جـنگ چـالدران(۲۰ رجب ۹۲۰)،گروهی از شاعران و نویسندگان و هنرمندان ایرانی را به استانبول فرستاد.عبد اللّه شروانی از کسانی بود که پس از روی کار آمدن صفویه به عثمانی رفـت.او در شـهر مـاردین دستههایی از صوفیان بودند اقامت کرد و طبق نوشتهء خودش دو رساله در این شـهر نـوشت،رسالهء عدلیه و رساله الاحکام الدینیه فی تکفیر قزلباش که در هر دو رساله تهمتهای فراوان به قزلباش، به ویژه شاهان صـفویه زده و جـهاد بـا آنها را بر همهء مسلمانان واجب دانسته است(۱۳۷۶:۷۲۲).
مؤلف تاریخ عـثمانی در مورد مهاجرت خطاطان و خوشنویسان ایرانی به عثمانی چنین مینویسد: …علاوه بر مکتب شیخ حمد اللّه[وی روش خاصی در خط ثـلث و نـسخ ابـداع کرده بود]،مکتب دیگری توسط خطاطانی که به شیوه تعلیق مـینوشتند و از آذربـایجان ایران به استانبول آمده بودند،به وجود آمد.عبد الوحید مشهدی،از شاگردان سلطانعلی جزو این خـطاطان بـود کـه از حمایت سلطان سلیمان قانونی برخوردار بود و در استانبول ماندگار گردید.
همچنین میر سـید حـسین خـوئی که غیر مستقیم منتسب به مکتب سلطانعلی بود و حاجی محمد تبریزی و ملاعلی سلطان از شـاگردان عـبد الرحـیم انیسی خوارزمی که در تعلیقها دارای شیوه خاصی بود،با برخورداری از حمایت سلطان سلیمان قـانونی،بـه تعمیم خط تعلیق پرداختند.ادریس بتلیسی در نگارش خط دیوانی از استادان ارزشمند بود.شـهنامه سـلطان سـلیمان قانونی به خط میر سید حسین خوئی است(اوزون چارشی لی،ج ۱،۱۳۷۰:۷۱۹).
اثرپذیری عثمانی از صفویه مهاجرت تـرکان آنـاتولی به ایران
در این بخش،دربارهء مهاجرت ترکان آناتولی به ایران و دلایل آن بحث مـیشود. تـشکیل دولت صفوی یکی از حوادث مهم تاریخ اسلام بود.نتیجهء مهم این حادثه به وجود آمدن مـرکزیت جـدید در عالم اسلامی بود که در سرزمین ایران و با نام«مذهب تشیع»ایجاد شـد.نـکتهء اصـلی و مهم این موضوع،آمدن شیعیان از آناتولی به ایران بود.
سیاست خشن و هجوم دولت عثمانی به جـمعیتهای عـلوی،سـیاست درستی نبود، زیرا ادامهء این روش میتوانست بسیاری از بخشهای آناتولی را از نظر اقتصادی و نـظامی دچـار رکود کند،از سویی،بسیاری از شیعیان در استخدام ارتش عثمانی بودند، بهگونهای که شکلگیری بعضی از شورشهای سدهء شـانزدهم مـیلادی عثمانی به دلیل بیعدالتی حاکم بر جامعه بود که اهل سنت را نـیز در کـنار شیعیان به ایجاد شورش و مهاجرت به ایـران وادار کـرد.هـمچنین دولت عثمانی،ترکان قزلباش را به علت فعالیتهای سـیاسی مـجازات میکرد،به همین دلیل:
ایران محل فرار کسانی بود که از دست سلاطین عـثمانی مـیگریختند. شیعیان در آخرین سال سلطنت بـایزید دوم شوریدند کـه سـلطان سـلیم آنان را سرکوب کرد و سیاست سختگیرانهای را بـر ضـد شیعیان ساکن در عثمانی آغاز و آنان را در مناطق اروپایی پراکنده کرد(احمد باقی،۱۳۷۹:۲۸).
یـکی از مـهمترین عوامل وابستگی ترکان آناتولی به طـریقت صفوی،شیخ جنید بـود.
شـیخ جنید برای تصاحب مقام شـیخی بـا عمومی خود،شیخ جعفر،به مجادله برخاست ولی شکست خورد و مجبور شد که اردبـیل را تـرک کند و مانند بسیاری از ایرانیان بـه آنـاتولی بـرود.شیخ جنید در آنـاتولی زمـینه را برای تبلیغ مذهب تـشیع مـناسب یافت.او هنگام گردش در میان چادرنشینان و دهقانان با بسیاری از افراد شیعه و یا متمایل به مـذهب تـشیع روبهرو شد.سخنوری و شایستگی شیخ بـاعث شـد که در مـیان دهـقانان و چـادرنشینان آناتولی مریدان بسیاری بـیابد.حتی موفق شد از مریدان خود سپاه مسلح پنج تا ده هزار نفری تشکیل دهد.شـیخ بـه اتفاق این مریدان مسلح به حـضور اوزون حـسن،حـاکم آق قویونلو، رفـت.اوزون حسن نیز از شـیخ صـفوی به خوبی استقبال کرد و حتی خواهر خود خدیجه بیگم را به ازدواج او درآورد.شیخ پس از مدتی ماندن در آناتولی به اتـفاق مـریدان بـه اردبیل بازگشت.بعد از شیخ جنید،حیدر مـقام شـیخی اردبـیل را بـه راحـتی بـهدست آورد.
او نیز سالهای اول عمر خود را برای گسترش تشکیلات در آناتولی سپری کرد.
برخی از مریدان با استعداد شیخ حیدر در آناتولی،پس از گذراندن دورههای خصوصی و تکمیلی اطلاعات،با عنوان«خلیفه»برای تـبلیغ به سرزمینهای دیگر فرستاده میشدند. وظیفهء خلفا تبلیغ طریقت صفوی و جمعآوری مال برای شیوخ بود.شیخ حیدر با تبلیغات مداوم و پیگیر،بر شمار مریدان خود در آناتولی افزود.این مریدان بـا هـدیههای بسیار برای زیارت شیوخ خود در اردبیل رهسپار آن شهر میشدند.تا حدی که در شهر اردبیل، محلهء مخصوصی به نام آناتولیها ایجاد شد.در حقیقت یکی از علتهای گسترش بیش از حد طریقت صـفوی در آنـاتولی،بیتوجهی و سستی بایزید در ادارهء مملکت و رواج بیعدالتی در عثمانی بود.کشته شدن شیخ حیدر در میدان نبرد نه تنها عقیدهء مریدان را متزلزل نکرد، بلکه روح مبارزهطلبی آنـها را تـشدید کرد و بدین سبب از اسماعیل و ابـراهیم در جـای امنی محافظت میکردند.در این تاریخ(۸۸۴ ق/۱۴۸۱ م)اسماعیل در شهر اردبیل و در محلهء آناتولیها مخفی شده بود.بعدها مریدانش او را به گیلان فراری دادند.در این مدت نیز مریدانش او را فـراموش نـکردند و از آناتولی،قراچهداغ،اهر و…بـا هـدیه و نذر به زیارت مرشد خود میآمدند(روملو،۱۳۵۷:۱۴،۱۰،۵).
در میان فرزندان آق قویونلو نزاع خونین برای تصاحب سلطنت آغاز شد.هنوز این کشمکشها ادامه داشت که اسماعیل از گیلان خارج شد(محرم ۹۰۵)در ایـن زمـان او دوازده ساله بود.خارج شدن اسماعیل از گیلان،با موقعیت سیاسی زمان متناسب بود. اسماعیل از منطقهء دیلم به طارم رفت.بنا به روایتی حدود هزار و پانصد نفر از اهالی آناتولی و شاملوها به دور او جـمع شـدند(همان:۲۶).
در بـهار سال ۹۰۵ ق/۱۵۰۰ م،اسماعیل پس از زیارت[خانقاه]اردبیل به اطراف گوگچه گول رفت.او هنگام اقامت در قشلاق،قاصدانی را برای احضار مریدان ساکن در آنـاتولی فرستاد(سومر،۱۳۷۱:۲۶).در این زمان شمار بسیاری از مریدان اسماعیل در کنار او بودند،ولی شـیخ صـفوی از تـرس گرفتار شدن در دام حسین بیگ،به اتفاق مریدان خود شبانه از آن محل گریخت و به نواحی چخور سعد[ایروان]رفت.در چـخور سـعد نه گروه(دوقوز اولام)به او ملحق شدند.اسماعیل در ادامهء راه خود و عبور از قاغزمان، ارزروم و ترجان،درنـاحیهء سـاروقیه اقـامت کرد(۹۰۵ ق/۱۵۰۰ م).او پس از دو ماه از آنجا به ارزنجان رفت؛براساس منابع عثمانی،اردبیل اوغلی(شیخ صفوی)بدون داشـتن تجهیزات به راحتی از طالش به ارزنجان رفت.این مطلب،از هم پاشیدگی حکومت آق قـویونلوها را در آن زمان نشان میدهد.رفـتن اسـماعیل به آناتولی،مریدان او را در این منطقه خوشحال کرد.مؤلف تاریخ شاه اسماعیل مینویسد:
و بعد از وصول به ارزنجان، سرخیلان و ریش سفیدان صوفیان خاندان امامت و خلاقت از شام و روم و قرامان و حدود ارزنجان،به درگاه فـلک سپاه فوجفوج متعاقب میرسیدند.و روزبهروز جمعیت غازیان زیاده میشوند…بعد از رسیدن صوفیان از اطراف ممالک از طوائف شاملو و استاجلو و روملو و تکلو و ذوالقدر و افشار و قاجار و رساق…(همان:۲۷).
به این ترتیب،ترکان دستهدسته از قبایل مـختلف از نـواحی سیواس،آماسیه و توقات و…به اسماعیل ملحق شدند.اسماعیل پیش از حرکت از ارزنجان به بایزید نامهای نوشت و خارج شدن شاخهای از قبیلهء استاجلو همراه اموال و خانوادهء آنها را از محدودهء عثمانی درخواست کرد(همانجا).پس از ایـن،بـا جمع شدن مریدان به دور شیخ صفوی در ارزنجان با عنوان«قزلباش»وضعیت مناسب برای حرکت آماده شد. اسماعیل در بازگشت(اوایل سال ۹۰۶ ق/۱۵۰۱ م)نخستین هدفش تصرف شیروان و گرفتن انتقام پدرش بود،این آرزو بـا کـشته شدن فرخ یسار،حاکم شیروان،برآورده شد (روملو،۱۳۵۷:۶۵).
سرانجام،اسماعیل در محل شرور،در حوالی نخجوان،بر الوند آق قویونلو پیروز شد (اوزون چارشی لی،ج ۲،۱۳۷۰:۲۵۶).با این پیروزی،کل آذربایجان در اختیار اسماعیل قرار گـرفت. شـیخ صـفوی به راحتی در تبریز به سـلطنت نـشست و بـه اسم دوازده امام خطبه خواند و سکه ضرب کرد و بدین ترتیب دولت صفوی اعلام موجودیت کرد(۹۰۷ ق/۱۵۰۱ م). شاه اسماعیل در جنگهای پیاپی با کامیابی به پیـش مـیتاخت و هـر مقاومتی را با خشونت درهم میشکست.
دولت عثمانی برای جـلوگیری از مـهاجرت اتباع خود به ایران تدابیری اندیشید.این تصمیمگیری ضروری بود،زیرا مالیات مهاجران به دوش افراد ماندگار و با مـؤسسههای دیـنی سـنگینی میکرد.از سوی دیگر،مهاجرت این افراد به صاحبان املاک زیـان بزرگی وارد میساخت و حل این مسئله برای دولت مشکل ایجاد کرده بود.
در سال ۹۱۶ ق/۱۵۱۱-۱۵۱۰ م بابا شاهقلی تکلو در آناتولی قیام کرد.او فـرزند حـسن خـلیفه از اهالی ده قزل قیه منطقهء تکه بود.وی مردی با لیاقت و جسور و فـعال بـود.شاهقلی با مشاهدهء شکلگیری دولت صفوی و کامیابی پیدرپی اسماعیل و همچنین ناتوانی بایزید دوم،امپراتوری عثمانی،با استفاده از مـوقعیت،نـهضت خـود را آغاز کرد.قیام شاهقلی چنان اثری در آن ناحیه بر جای گذاشت که شـهنشاه،فـرزند بـایزید،که حاکم قرامان بود به قزلباشان پیوست(سومر،۱۳۷۱:۴۲-۴۱).
بعد از کشته شدن شاهقلی،نیروهایش بـه ایـران آمـدند.قبل از بابا شاهقلی، نور خلیفه،از خلفای[مبلغان]شاه اسماعیل به کمک مریدانش در آناتولی فعالیت داشت؛ او عـلویان سـاکن سیواس،توقات و آماسیه را به نام شاه[اسماعیل]به اتحاد و یگانگی دعوت کرد(روملو،۱۳۵۷:۱۶۴).همچنین قـیامهای دیـگری نـیز به نام قزلباش در قلمرو عثمانی صورت گرفت،همچون قیام قدری خوجهبابا مشهور به سـولون (۹۳۳ ق/۱۵۲۷ م)و پسـرش شاه ولی،قیام بابا ذوالنون،قیام قلندر چلبی مشهور به قلندر شاه(سومر،۱۳۷۱:۴۶).
اسـامی قـبایلی کـه در تشکیل دولت صفوی نقش داشتند
۱٫روملو:این قبیله ابتدا از اهالی قزلباش دهات قویول حصار(قویلاحصار)و قـراحصار بـخش سیواس و دیگر مناطق وابسته به آن و همچنین توقات آماسیه تشکیل شده بود.نـور عـلی خـلیفه،پیری بیگ و دیو سلطان از امرای شناخته شدهء این قبیلهاند.شاه اسماعیل،نور علی خلیفه رومـلو را بـه آنـاتولی فرستاد و به او دستور داد که همهء صوفیان این مناطق را جمعآوری کند.در مدت اقـامت نـور علی خلیفه در قراحصار،حدود سه الی چهار هزار خانوار از ترکان سیواس،آماسیه و منطقهء توقات به دور او جمع شـدند. قـبایل روملو نقش مهمی در تشکیل دولت صفوی داشتند.از قبیلهء روملو افرادی نظیر بادنجام(پاتـلی جـان)،سلطان والی اردبیل،قزاق سلطان،صوفیان خلیفه و ایـقودبیگ را مـیتوان نـام برد(همانجا)،حسن بیگ روملو،تاریخنگار،نـوهء امـیر سلطان بوده است. حسن روملو به سال ۹۳۷ ق/۱۵۳۰ م در شهر قم متولد شد.او با داخـل شـدن در ردیف قورچیها در بسیاری از جنگها شـرکت کـرد(روملو،۱۳۵۷:۲۰۵).
۲٫اسـتاجلو:اسـتاجلوها در اصـل از قبایل ساکن در سیواس،آماسیه و توقات بـودند و بـه جمعیتهای اولویوروک منسوب بودند که تا حوالی قیر شهر گسترده شده بـودند، بـسیاری از مریدان شیخ جنید و شیخ حیدر از ایـن قبیله بودند.محمد بـیگ فـرزند میرزابیگ که در سال ۹۰۶ ق/۱۵۰۰ م با دویـست نـفر از افراد خود در ارزنجان به اسماعیل ملحق شد،از نسل استاجلوها بود.این شخص هـمان مـحمد خان استاجلوست که در جنگ چـالدران فـرماندهی سـپاهیان صفوی را به عـهده داشـت.از دیگر استاجلوها، محمد بـیگ،سـفرهچی باشی شاه اسماعیل است که سال ۹۲۰ ق/۱۵۱۴ م با لقب چایان سلطان به مقام امیر الامـرایی رسـید.از استاجلوها،ساروپیره قورچیباشی را نیز میتوان نـام بـرد که در جـنگ چـالدران بـه قتل رسید.خضر آقـا استاجلو نیز با دادن اسب خود به شاه اسماعیل در میدان نبرد،جان او را نجات داد(همان:۱۹۴).
۳٫تـکلو:تـکلوها از ولایت تکه و یا به عبارت دیـگر از تـرکان تـکه،سـاکن مـنطقهء آنتالیه بودند.شـورش شـاهقلی بابا در سال ۹۱۶ ق/۱۵۱۱-۱۵۱۰ م و مهاجرت پانزده هزار نفر از آنها به ایران قدرت تکلوها را بیش از پیش در ایران تثبیت کـرد(هـمان:۱۶۴).
سـاروعلی تکلو که در تشکیل دولت صفوی نقش ارزنـدهای داشـت و بـا بـهدست آوردن شـغل مـهرداری در دستگاه انجام وظیفه میکرد،در سال ۹۱۲ ق/ ۱۵۰۶ م به اتفاق عبدی بیگ شاملو به جنگ صاریم کرد فرستاده شد،ولی در جنگ با او شکست خورد و کشته شد(سومر،۱۳۷۱:۵۸).
یگن سلطان،چوهه سـلطان،رئیس بیگ و شرف الدین بیگ از امرای این طایفه بودند که قبل از مهاجرت تکلوهای شاهقلی به ایران،به شاه اسماعیل خدمت میکردند. حتی شاه اسماعیل به محض وارد شدن تکلوهای شاهقلی بـه ایـران،برای پیبردن به ماهیت این افراد،چوهه سلطان را نزد آنها فرستاد.در این تاریخ بورون سلطان (امیر مشهد)،چوهه سلطان،فراجه سلطان(والی همدان)،اخی سلطان و چرکین حسن، جزو امرای طـراز اول تـکلوها بودند،احتمال میرود که اینها قبل از تکلوهای شاهقلی وارد ایران شده باشند(همان:۵۹).
۴٫شاملو:در زمان عثمانیها،اسم عمومی قبایل ترکمنهای حلب،شاملو بود. آنـها تـابستان را در اوزون یایلا واقع در جنوب سیواس و زمـستان را در نـواحی بین حلب و غازی عینتاب میگذرانیدند.شاملوها،از مریدان قدیم طریقت اردبیل بودند.حسین بیگ از خلفای طراز اول شیخ حیدر،از شاملوها بود و در دولت صفوی،مقام امیر الامرایی را بـهدست آورد(۹۰۷ ق/۱۵۰۲ م).شـاه اسماعیل در سال ۹۱۴ ق/۱۵۰۹ م وکالت سـلطنت را بـه امیر نجم زرگر رشتی(از تاجیکان)داد.بدین ترتیب،کارهای مالی از دست امرای ترک خارج شد.شاه اسماعیل بعدها حسین بیگ للّه را از مقام امیر الامرایی عزل کرد و با سمت والی به یکی از شـهرهای اطـراف شیروان فرستاد و در سال ۹۱۶ ق/۱۵۱۱ م هنگام فتح خراسان او را والی هرات کرد(غفاری قزوینی،۱۳۴۲:۲۷۴،۲۷۱).او از طرفداران قدیم طریقت و یکی از دو امیر نزدیک به شاه اسماعیل بود و سرانجام در جنگ چالدران کشته شد (سومر،۱۳۷۱:۶۰).
عبدی بیگ از دیـگر امـرای بزرگ شـاملو بود که با سیصد نفر سوار در ارزنجان به شاه اسماعیل پیوست.او که با مقام تواجی باشی انـجام وظیفه میکرد(روملو،۱۳۵۷:۷۸)در سال ۹۱۲ ق/۵۰۶ م در جنگ صاریم کرد به قتل رسید.زیـنل خـان،والی استرآباد،از دیگر امرای شاملو بود.شاملوها بعد از این نیز اعتبار خود را در دستگاه حفظ کردند.
۵٫ذوالقدر:در منابع صـفوی، جـمعیت قبیلهء ذوالقدر را هشتاد هزار خانوار و از قبایل ساکن نواحی ماراش و بوزوق(یوزقات)ذکر کـردهاند.دده ابـدال بیگ از مریدان بسیار نزدیک شیخ حیدر،پدر شاه اسماعیل،از این ایل بوده است(سومر،۱۳۷۱:۶۰).او نیز مـانند حسین بیگ شاملو جزو نامزدهای عنوان«بیگی»بود ولی خود را مانند اصیل زادگـان نشان میداد.پس از تشکیل دولت صـفوی او بـه مقام قورچیباشی رسید و بعدها نیز والی نواحی ساوجبلاغ و ری شد.او در سال ۹۱۵ ق/۱۵۱۰-۱۵۰۹ م از مقام خود عزل شد،لکن در سال بعد والی شهر مرو شد.دده ابدال بیگ در سال ۹۱۹ ق/ ۱۵۱۴-۱۵۱۳ م بر اثر هجوم اوزبکان،مرو را رها و خود فـرار کرد.پادشاه صفوی نیز دستور داد که به علت ارتکاب این خطا،بر تن او لباس زنانه بپوشانند و سوار بر خر در اردوگاه بگردانند،ولی به علت خدمات طولانی،او را نکشت و به شغلی قبلیاش بازگرداند (خـواندمیر:۸۱-۸۰).پس از ایـن حادثه،دیگر نامی از دده ابدال بیگ به میان نیامده است.
یکی دیگر از امرای ذوالقدر که در تشکیل دولت صفوی نقش داشت،الیاس بیگ با لقب کچل بیگ بود.شاه اسماعیل در سال ۹۰۹ ق/۱۵۰۳ م به هـنگام فـتح ایالت فارس او را والی این منطقهء بزرگ کرد،ولی در سال بعد به علت اینکه مرتکب خطایی شده بود،او را به قتل رساند.سلیمان بیگ،جانشین او،نیز به همان سرنوشت دچار شد و مـنصور بـیگ افشار والی شیراز شد.ذو القدرها تا زمان شاه عباس حاکمیت منطقهء فارس را در دست داشتند.
محمد و علی از نوادگان علاء الدوله ذو القدر که پدرشان شاهرخ در دیار بکر به قتل رسیده بود،نـزد شـاه اسـماعیل به سر میبردند.با انـتخاب عـلی بـیگ شهسواری اوغلی به سمت امیر ذو القدر در سال ۱۵۱۵ م بسیاری از افراد ذو القدر به خدمت شاه اسماعیل در آمدند(روملو،۱۳۵۷:۱۵۵).
۶٫قاجار: طایفهء قاجار،به قـاجارنویان نـام،از سـرداران مغول،منسوب بودند.او در عهد غازان خان(۶۹۴ تا ۷۰۳ ق)مـیزیست.دسـتههای مختلف این طایفه پس از انقراض دولت ایلخانیان،در ارمنستان و شام ساکن شدند و مانند دیگر قبایل ترک به تاختوتاز و غارتگری پرداختند.امـیر تـیمور گـورکانی پس از لشکرکشی به روم (آسیای صغیر)هنگامی که به ایران بازمیگشت،جمعی از طوایف ترک را که در شام و ارمنستان و آسیای صغیر به سر میبردند،با خود به ایران آورد که این طـوایف رومـلو و شـاملو و قاجار بودند.
از طایفهء قاجار جمعی به ترکستان بازگشتند و گروهی در اطراف شـهرهای گـنجه و ایروان و حدود قراباغ ماندند.هنگامی که شاه عباس اول در آغاز کار خود از لاهیجان به آذربایجان رفت و بـه جـمع مـریدان پدر پیوست،گروهی از سران طایفهء قاجار نیز به او پیوستند و در زمرهء صوفیان قزلباش درآمـدند و در دوران پادشـاهی خـاندان صفوی به مقامهای عالی رسیدند.
۷٫افشار: طایفهء افشار هم از ترکانی بودند که همزمان بـا اسـتیلای مـغول بر ترکستان،از آن سرزمین مهاجرت کردند و به ولایت آذربایجان رفتند.از آنجا گروهی از اخلاف ایـن طـایفه به شیخ صفی الدین و فرزندان او گرویدند و شاه اسماعیل را در راه رسیدن به سلطنت و کشورگشایی بـازی کـردند.ایـن طایفه به دو شعبهء بزرگ تقسیم شدند. یکی قاسملو و دیگری ارخلو با قرقلو که نـادر شـاه افشار از این شعبه بود.شاه اسماعیل اول طایفهء قرقلو را از آذربایجان به خراسان کوچانید و در شـمال آن سـرزمین در نـواحی ابیورد جای داد تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدّی باشند(فلسفی،۱۳۵۳:۱۶۴).
در زمان صفویه، طوایف افشار در آذربـایجان و خـمسه و قزوین و اطراف تهران و خراسان و فارس و کرمان و مازندران و خوزستان پراکنده شدند.اسم ایـن طـایفه از نـام اوشار یا آووشار،پسر بزرگ یولدوز،سومین فرزند اوقون،پسر آباقاخان پسر هلاکوخان، پسر چـنگیز خـان پدیـد آمده است.
قبیلههای دیگر: افزون بر هفت طایفهء مشهور که ذکر شـد،قـبیلههای کوچک دیگری نیز در شکلگیری دولت صفوی نقش داشتند و بعضی از شخصیتهای آنها از اهمیت ویژهای برخوردار بودند مانند:ورسـاق،چـینی،عربگیرلو،تورغودلو،بزچلو،اجیرلو، حنیسلو،چمیشکزکالو و…(همان:۱۶۱).
به این ترتیب،قبایل تـرک بـا کمک همدیگر دولت صفویه را بهوجود آوردند. گروهی از سـران ایـن قـبایل از مدتها پیش و شاید از زمان شیخ صفی الدیـن، جـد بزرگ خاندان صفوی،با قبول مذهب شیعه به این خاندان پیوستند و در زمرهء «صـوفیان صـافی»و مریدان فداکار ایشان درآمدند.چـنانکه شـیخ جنید و شـیخ حـیدر، جـد و پدر شاه اسماعیل نیز با تکیه بـر فـداکاری و جانفشانی این قوم،به نام غزا و جهاد با کفار،به کشورگشایی بـرخاستند و عـنوان«سلطان»را که نشان قدرت سیاسی و نـظامی بود،بر عنوان مـوروثی و روحـانی«شیخ»اضافه کردند.
نتیجه
روابـط فـرهنگی و اجتماعی دو ملت مسلمان و همسایهء ایران و عثمانی،همواره در طول تاریخ خوب بوده است،زیـرا فـرهنگ و تاریخ و اعتقاد مشترک داشتهاند.
از عـوامل مـهم ایـجاد روابط اجتماعی،رفـتوآمد زائران و بازرگانان بوده است.
یـکی دیـگر از عوامل مهمی که در روابط اجتماعی و فرهنگی دو کشور نقش بهسزایی داشته،مهاجرت گروههایی از مردم بـه کـشورهای همسایه بوده است. مهاجرت ایرانیان از جـمله ادیـبان،عارفان،دانـشمندان و هـنرمندان بـه عثمانی به دلیل احـترامی بوده است که پادشاهان عثمانی برای آنها قائل بودهاند،همچنین امنیت کشور عثمانی،بهویژه پس از یـورش وحـشیانهء مغول که زندگی را در ایران مختل کـرده بـود و ثـروت سـرشار دولت عـثمانی در مهاجرت ایرانیان نـقش داشـته است.در مقابل،مهاجرت عثمانیها به ایران بهدلیل ظلم و ستم پادشاهان عثمانی و سختگیری آنها به شیعیان و هـمچنین اعـتقاد و ارادت عـلویان و شیعیان به شاهان صفوی و کمک قبایل تـرک آنـاتولی بـه ایـجاد دولت شـیعی صـفوی بوده است.
با وجود مدارای ایرانیان نسبت به عثمانیان،عثمانیان اغلب به زائران و بازرگانان ایرانی سختگیری میکردند و یا اجازهء عبور از خاک عثمانی را نمیدادند و یا حق ترانزیت بـیشتری میگرفتند.هنگامی که تنش و درگیری نظامی بین دو دولت وجود داشت این سختگیری بیشتر میشد.میتوان گفت که پادشاهان ایران،در همهء معاهدهها به امنیت راهها و مرزها توجه میکردند و برای بازرگانان و زائران امکانانی در نـظرمی گرفتند .
منابع
احمد یاقی،اسماعیل(۱۳۷۹)،دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال،برگردان:رسول جعفریان، قم،پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
اوزون چارشی لی،حقی اسماعیل(۱۳۷۰)،تاریخ عثمانی،جلد اول و دوم،برگردان:وهاب ولی، تهران،مؤسسه مطالعات و تحقیقات فـرهنگی.
پطـروشفسکی،ایلیا پاولویچ(۱۳۵۴)،اسلام در ایران،برگردان:کریم کشاورز،تهران،پیام.
خطیب،شیرازی(۱۹۶۲)،قلندر نامه،به تصحیح حمید زرینکوب،تهران،توس.
خواند میر،غیاث الدیـن حـسینی شیرازی،حبیب السیر،به کـوشش مـحمد علی دبیر سیاقی،تهران،خیام. دورسون،داور(۱۳۸۱)،دین و سیاست دولت عثمانی،برگردان:منصوره حسینی،داور وفائی، تهران،وزارت ارشاد اسلامی.
روملو،اسکندربیگ(۱۳۵۰)،تاریخ عالم آرای عباسی،به تـصحیح ایـرج افشار،تهران،امیر کـبیر.
رومـلو حسن بیگ(۱۳۵۷)،احسن التواریخ،به اهتمام عبد الحسین نوایی،تهران،بابک.
ریاحی،محمد امین(۱۳۶۹)،زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی،تهران،پاژنگ.
سومر،فاروق(۱۳۷۱)،نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی،بـرگردان: احـسان اشراقی،محمد تقی امامی،تهران،نشر گسترده.
شروانی،حسین بن عبد اللّه(۱۳۷۶)،الاحکام الدینیه فی تکفیر قزلباش،دفتر چهارم،به کوشش رسول جعفریان،قم،میراث اسلامی ایران،کتابخانه آیت اللّه نـجفی.
طـرزمی،زکریا(۱۳۷۴)،«سـنتهای دینی و اجتماعی مشترک»،آشنا،سال ۱،شماره ۴ زمستان،ص ۴-۱٫
عزیزی،اردشیر استرآبادی(۱۹۲۸)،بزم و رزم،به کوشش محمد فؤاد کوپریلی زاده،اسـتانبول.
غفاری قزوینی،قاضی احمد(۱۳۴۲)،تاریخ جهان آرا،تهران،حافظ.
فلسفی،نصر اللّه(۱۳۵۳)،زنـدگانی شـاه عـباس اول،جلد اول،تهران،دانشگاه تهران.
لاکهارت،لارنس(۱۳۸۰)، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، برگردان:اسماعیل دولتشاهی،تـهران، عـلمی و فرهنگی.
لوئیس،بارنارد(۱۳۶۵)،استانبول و تمدن امپراطوری عثمانی، برگردان:ماه ملک بهار،تهران، عـلمی و فـرهنگی.
این مقاله برای نخستین بار در فصلنامه تاریخ روابط خارجی » زمستان ۱۳۸۸ – شماره ۴۱ (از صفحه ۶۱ تا ۷۸) منتشر شده است.