پایگاه مطالعات عثمانی: کـتاب تـقاریر نجد تألیف سید علی موجانی محقق ارجمند مجموعهای از اسناد امپراتوری عثمانی است که در زمان مـحمد بنعبدالوهاب تا پایان دولت اول سعودی به دربار عثمانی رسیده است. مؤلف این اثر را بـا حمایت حجت الاسلام و المـسلمین سـید جواد شهرستانی، بنیانگذار موسسه آلالبیت لإحیاء التراث، تهیه کرده و کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران آن را چاپ کرده است. در مقدمه کتاب تاریخچهای تحلیلی بر اساس همین اسناد و گزارشها و سایر منابع تاریخی نوشته شـده که یکچهارم حجم کتاب را به خود اختصاص داده است. سهچهارم کتاب اسناد امپراتوری عثمانی است. شاخصه ارزشمند این مقدمه این است که مؤلف تاریخ نجد را در کنار تاریخ ایران و عثمانی با رویکرد سـیاسی مـورد بررسی قرار داده و همه حوادث را مرتبط با یکدیگر ذکر کرده که به درک فضای سیاسی و اجتماعی جهان اسلام در سالهای ۱۱۵۰تا ۱۲۳۳ق کمک شایانی میکند.
خصوصیت دیگر این کتاب ترجمه اسناد به سبک و سـیاق ادبـی درباری است که خواننده را در فضای دویست سال قبل دربار شاهان ایرانی و عثمانی قرار میدهد.
تاریخ سیاسی وهابیت در نگاه تقاریر نجد
همزمان با تولد وهابیت در نجد دو دولت بزرگ اسلامی آن زمان یـعنی صـفویه و عثمانی در سراشیب ضعف و سقوط قرار گرفته و استعمار گران انگلیسی و فرانسوی برای تسلط بر منابع جهان اسلام وارد رقابت شده بودند. در چنین فضایی شالوده فکری شیخ محمد بنعبدالوهاب پس از مسافرتی به مـدینه شـکل گـرفت و در بازگشت به نجد در پی یـافتن قـدرتی کـه از تفکر او حمایت کند، با محمد بنسعود پیمان بست و تفاهم وهابی سعودی شکل گرفت. اولین حاصل این پیمان گسترش قدرت سعود و تـصرف مـنطقه قـصیم با هدف استیلا بر مسیر حجاج و بهرمندی از مـنافع آن بـود. جنگها و درگیریهای وهابیان، زمانی به دربار عثمانی گزارش شد که از جمعیت حجاج کاسته شد و منافع شریف مکه به خـطر افـتاد. عـثمانی شاهد آشفتگی در نظام اداری و اداره امور سرزمینهای گسترده خود بود. بغداد نـیز به عنوان بخشی از عثمانی آشفته و درگیر جنگ قدرت بود. علاوه بر این اخبار حوادث نجد نیز بهطور صـحیح بـه دربـار عثمانی نمیرسید. اوضاع ایران در سالهای پایانی افشاریان مانع از توجه آنها بـه نـجد میشد. زندیان نیز درگیر شورشیان عمان و بصره و منتفق و رقابت میان فرانسه و بریتانیا بودند. سعود نیز از ایـن فـرصت اسـتفاده کرد و به دامنه حکومت خود میافزود.
حتی استقرار حکومت قاجار و توسعه اخـتیارات سـلیمان پاشـا، حاکم بغداد، نیز از فعالیتهای وهابیت به رهبری محمد بنسعود نکرد. ارتباط نمایندگان سیاسی بـریتانیا بـا وهـابیان از این سالها آغاز شد. در همین زمان سیاستهای توسعهطلبانه سلیمان پاشا و تمایل او به درگیر کـردن شـیعیان و وهابیان، زمینه را برای محاصره چهار ماهه نجف بهدست وهابیان و مدتی بعد حمله بـه کـربلا و قـتل عام و غارت آن فراهم کرد.
حملات وهابیت در سایه این بیتوجهی بعد از مرگ محمد بنعبدالوهاب و عـبدالعزیز بـیشتر با انگیزههای مادی ادامه یافت. به غارت رفتن خزینه نبوی که سعود بـنعبدالعزیز در حـمله بـه مدینه انجام داد، نشاندهنده این رویکرد است. با ظهور قدرت جدید فرانسه به فرماندهی ناپلئون و حـمله بـه مصر و شمال حجاز کار عثمانی سختتر و با پیوستن بنیحرب به وهابیت، زمـینه بـرای فـتح مدینه فراهم شد. فتح مدینه در ۱۲۱۸ق و پس از آن فتح مکه بعد از محاصره سه ماهه، مشروعیت عثمانی بهعنوان خـادم الحـرمین را بـه چالش کشید. سعود برای حجاج عثمانی شروطی قرار داد و مانع از ورود آنان شد کـه عـملاً ارتباط عثمانی را با حرمین شریفین قطع کرد. تسلط بر مسقط و بحرین نفوذ وهابیان در سواحل جنوبی خـلیج فـارس را نیز تثبیت کرد. حضور ناوگان دریایی انگلیس در خلیج فارس و رابطه رسمی بـریتانیا بـا وهابیان نیز در قدرت آنها تأثیر داشت. امـا تـهاجم قـوای صادق خان، فرمانده نظامی قاجار، به سـواحل جـنوبی خلیج فارس و شکست دادن سپاه وهابی در قطیف و در نزدیکی درعیه، آغازی بر پایان حـکومت اول آلسـعود شد. هرچند منابع وهابی سـعی دارنـد این درگـیریها را در تـقابل وهـابیت با بریتانیا معرفی کنند، اما مـنابع بـیطرف نشان میدهند که آلسعود جنگ با اهل کتاب انگلیسی را لازم نمیدانستند و تنها بـه کـسانی حمله میکردند که منکر تعالیم سـلفیه بودند. با پیروزی سـپاه ایـرانی بر وهابیان نجد، دولت عـثمانی نـیز حمله نظامی به وهابیان را امکانپذیر دید و بهترین و تنها گزینهای که میتوانست در مقابل وهـابیت قـرار بگیرد، نه والیان شام و بـغداد بـودند، بـلکه دستگاه حکومت مـصر بـود. محمد علی پاشا خـدیو مـصر که توانسته بود حکومت مستقر و قدرتمندی در مصر تشکیل دهد، خود را صاحب حکومتی مستقل مـیدید و تـوجه چندانی به مرکزیت عثمانی نمیکرد. ایـن اسـتقلالگرایی محمد عـلی پاشـا در کـنار حضور نظامی ایران در شـبه جزیره و تحریک آلسعود از طرف فرانسه برای حمله به شام، انگیزه خوبی برای درگیر کردن مـحمد عـلی پاشا با وهابیان بود. در این صـورت هـم قـدرت مـحمد عـلی پاشا در درگیری بـا وهـابیان تضعیف میگردید. و هم از استقرار نظامی ایران در شبه جزیره جلوگیری میشد و هم خطر حمله نظامی وهابیان بـه شـام بـرطرف میگردید. محمد علی پاشا بعد از یک سـال از درخـواست دولتـ عـثمانی وارد نـبرد بـا وهابیان شد. در این جنگ مرگ سعود بنعبدالعزیز و نزاع میان جانشینانش و شیوع بیماری وبا و رویگردانی قبایل بنیحرب از وهابیت و قساوت قوای مصری به شکست وهابیان کمک کرد. پس از پنج سـال درگیری، در ذیحجه ۱۲۳۳ عبدالله سعود تسلیم قوای مصری شد. درعیه نیز بعد از هفت ماه محاصره به تصرف درآمد و حکومت اول آلسعود برچیده شد. کمتر از ۴۸ ساعت بعد از سقوط درعیه کاپیتان سادلر، نماینده انـگلستان، بـه نجد رفت و درخواست ملاقات با ابراهیم پاشا کرد. ابراهیم پاشا بیاعتنا به درخواست وی به سوی مدینه حرکت میکند. سادلر نیز با درخواست ملاقات بهدنبال او روان میشود. نهایتاً در مدینه این مـلاقات صـورت میگیرد. هدف سادلر از این ملاقات چندان روشن نیست. شاید هدف او آزاد کردن افراد یا اسنادی باشد که برای بریتانیا اهمیت بسیاری داشتهاند. در هر حـال بـا سقوط درعیه تغییر رویکرد بـریتانیا از ایـن سالها به بعد کاملاً محسوس است. به نظر میرسد بریتانیا بعد از تصرف مکه و مدینه بهدست وهابیان، به آنان توجه میکند و نماینده خود را به نـجد مـیفرستد و سعود بنعبدالعزیز بنمحمد بـنسعود جـنگ با انگلیس را بهدلیل اهل کتاب بودن جایز نمیداند و این سیره تا پایان دوره اول و بهتر است بگوییم تاکنون ادامه یافت.
آنچه در پی میآید مصاحبه سراج منیر با مؤلف کتاب تقاریر نجد است.
در آغاز از تخصص و رشتههای مورد علاقهتان بگویید.
موجانی: من دانشآموخته تاریخ ، فهرستنگار نسخه خطی و محقق آرشیو هستم. کارشناسی ارشد خـود را از دانـشگاه آزاد در سال ۱۳۷۱ گـرفتم. علاقهام هم در حوزه پژوهش درباره تاریخ روابط خارجی ایران با حوزه همسایگان است.
انگیزه شما از نگارش کـتاب «تقاریر نجد» چه بوده و چگونه به این نتیجه رسیدید که چـنین مـوضوعی را مـوضوع تحقیق خود قرار دهید؟
موجانی: حدود سال ۱۳۸۵ فهرستی از اسناد مربوط به ایران در آرشیو نخستوزیری ترکیه تهیه میکردم. تـصادفاً از کـنسولگری خبر دادند که حجتالاسلام و المسلمین شهرستانی به ترکیه آمده است. من از قدیم سـابقه دوسـتی بـا ایشان داشتم و بخشی از نسخههای خطی در یمن از آثار زیدیه را با حمایت ایشان تصویربرداری کرده و به ایـران آورده بودم. به هر حال، ایشان وقتی فهمید در استانبول هستم، درباره فعالیت اینجانب پرسـید. توضیح دادم و مقداری از فضای مـحیط پژوهـش آرشیو ترکیه و دامنه گسترده اطلاعات و نامهها وگزارشات نجد در زمان محمد بنعبدالوهاب گفتم. ایشان گفتند که از تحقیق درباره این نامهها حمایت میکند و گفتند که نباید این فرصت را از دست داد. وقتی که کار فـهرست اسناد را تمام کردم و به ایران بازگشتم، به توصیه آقای شهرستانی سفری به آنجا رفتم و شروع به بررسی پروندهها و گزارشهای متعدد کردم. در حاشیه آن هم به مطالعات کتابخانهای آنها پرداختم. نکته جالب بـرایم ایـن بود که در عموم مقالات کلامی و منابعی که به تاریخ نجد و دعوت وهابیها پرداختهاند، کسی به اینکه تاریخ و جغرافیایی که این پدیده در آن گسترش یافته، چگونه فضایی بوده، توجهی نداشته است. مـن چـون تاریخ ایران را خوانده و تصادفاً با تاریخ حوادث عراق هم آشنا شده بودم، همزمانی آنها را به صورت مقارنهای بررسی کردم. بعد از اینکه آن سندها را برای آقای شهرستانی استخراج کردم، بـه ذهـنم رسید که برای خودم اینها را منظم و مرتب کنم و تصویری برای خود داشته باشم و بیشتر به کنجکاویهای خودم جواب بدهم. همینطور میخواستم بحثی را که برخی از محققان مثل مرحوم حمید عـنایت بـه آن پرداخـتهاند، دنبال کنم. ایشان و بعضی دیـگر از مـحققان مـعتقدند که دعوت وهابیان یک مجموعه حرکت اصلاحی بوده است که برای دوری از خرافات به صورت گسترده در دنیای اسلام ترویج شده است. در ذهـن مـا ایـنگونه پذیرفته شده که پشت اینها انگلیسیها بودند. در کـتاب یـادداشتهای همفر برای این پدیدهها نگاه توطئهآمیز و هدفدار ترسیم شده است. من با این نگاه مطالعه را شروع کردم، ولی رونـد مـطالعه بـه من نشان داد که بایستی این نگاه را کنار بگذاریم. شأن تـحقیقات این نیست که استدلالها و استنتاجهایی داشته باشیم که مبنای تاریخی یا اصالت تاریخی ندارد.
شما به غیر از «تـقاریر نـجد» کـار دیگری در زمینه وهابیت یا سلفیت انجام دادهاید؟
موجانی: در بحث وهابیت، نه. اولیـن کـاری که کردم، بهطور تصادفی حدود هیجده سال پیش بود که تازه وارد وزارت خارجه شده بودم و مشغول بـررسی اسـناد و مـدارک آرشیو وزارت خارجه بودم و عبارتی تحت عنوان کمیسیون حرمین شرفین دیدم؛ این بـحث مـربوط بـه زمانی بوده که بقیع در سال ۱۳۴۴ق تخریب شده بود و شهید مدرّس براساس برخی از تحرکات انـجمنهای مـذهبی و اسـلامی هند موضوع را دریافته بود. او این خبر را زمانی شنید که رضاشاه تازه بهروی کار آمـده بـود و ایشان هم در مجلس بود. هندیها هم پیشنهاد کرده بودند که به داد آثار و تـراث اسـلامی بـرسید. آقای مدرّس پیشنهاد داد که کمیسیونی در مجلس ایران به نام حرمین شریفین تشکیل شود و بـا کـمک سایر مجالس و پارلمانهای دنیای اسلام تقاضا کنند که تولیت و مسئولیت امور حرمین شـریفین از دسـت حـاکمان شبه جزیره خارج شود و در اختیار این کمیسیون مشترک قرارگیرد. این ایده مرحوم شهید مدرس بـود. البـته جرقهاش در هند خورده بود. چنین کمیسیونی تشکیل شد و من سندها را دیدم. بـسیار بـرایم جـالب توجه بود که حدود هشتاد سال پیش کار چند جانبه بینالمللی بین پارلمانی داشته اتـفاق مـیافتاده و شـیوه کار این کمیسیون و اصل این ایده و چگونگی تعامل مجلسهای مصر و ترکیه و هـند تـوجه من را جلب کرد. این موضوع را در مقالهای تحت عنوان کمیسیون حرمین شریفین نوشتم که در مجله سیاست خـارجی بـا همین عنوان چاپ شد و در دسترس است و در سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ به چاپ رسید. هـیچ وقـت فکر نمیکردم آن کار روزی مرا به تصویری از بـقیع قـبل از تـخریب میرساند.
تصویر بقاع متبرکه بقیع قبل از تـخریب را چـگونه بهدست آوردید؟
موجانی: آن را همزمان با کاری که درباره عتبات بود، در ترکیه پیدا کـردم. قـرار بود من آلبومی از عکسهای عـراق و عـتبات گردآوری کـنم. یـکی از جـاهایی که خیلی جالب بود، آرشیو آلبـومهای عـکس سلطان عبدالحمید ثانی بود. به آنجا رفتم و شروع کردم به ورقزدن ایـن آلبـومها تا ببینم آیا عکسهایی از عراق هـست یا نه. چون مـقارن دوران سـلطان عبدالحمید دوربین عکاسی آمد. او دیـد کـه دوربین کارکرد خیلی خوبی دارد. هر کجا هر پروژهای تمام میشد هیئتی را میفرستاد تـا از آن عـکس بگیرند ببینم واقعاً این اتـفاق افـتاده یـا نه، یک مـجموعه عـظیمی شاید نزدیک به صـدوخردهای هـزار عکس از قلمرو دولت عثمانی وجود داشته، من در آنها دنبال اسناد مربوط به اسناد عتبات بـودم. مـن همینطور که این تصاویر را ورق میزدم، بـا تـصویر بقیع مـواجه شـدم. قـبلاً در یکی ـ دو تا سفرنامه، پانـورامای غیر واضحی از بقیع دیده بودم. من فهمیدم این عمارت همان عمارت است. از خانمی که مـسئول ایـن آرشیو بود، پرسیدم که اینجا کـجاست. گـفت درگـاهی اسـت در تـرکستان. گفتم اگر مـن بـگویم این کجاست، این تصویر را به من میدهید؟ به هر حال پذیرفتند و در ازای پولی که به حساب واریـز کـردیم، تـصویر را گرفتم و به ایشان گفتم: خانم اینجا بـقیع اسـت. گـفت: نـه، غـیرممکن اسـت، اینجا بقیع نیست. وقتی این عکس را با بقیه عکسها مقایسه کردیم، گفت: بله. برای خودشان خیلی جالب بود؛ چرا که این عکس شناسایی نشده بود. اینکه ایـن خانم گفت درگاهی در ترکستان است، واقعاً همانطور است همان سبک معماری هست و تنها چیزی که بعد از مدتی توجه من را جذب کرد، این بود که چرا این بقعه متمایز از بقاع ائمـه دیـگر ماست؟ چون در عراق یا در ایران عموماً صحن و ایوان درست میکنند؛ اما چرا برای بقیع این اتفاق نیفتاده؟ چرا بقعه ائمه در بقیع تبدیل شده به ساختمانی کاملاً متمایز؟ بعدها از همان جمله آن خانم کـه بـرداشت اولیه از تصویر بود، حدس زدم که این بایستی خیلی به معماری ترکستان نزدیک باشد و شاید اسماعیلیهای ترکستان بهدلیل تعلق خاطر به اسماعیل بنجعفر صـادق۷ بـا توجه به ثروتی که داشـتند، عـمارت بقیع را ساختند.
تأثیردولتهای همجوار در شکلگیری دولت وهابیت چقدر بوده است؟ چرا مقابله چشمگیری با این دولت نداشتهاند؟
موجانی: من فکر میکنم فضای منطقهای در دعوت وهابیها ایفای نقش کـرده و بـه نوعی به آن سرعت بـخشیده اسـت. شاید اگر ناپلئون به مصر حمله نمیکرد و یا اگر دولت ایران درگیر جنگ با روس نمیشد، سعود ثانی امکان پیدا نمیکرد که مکه و مدینه را تصرف کند. ما به خبرهایی دست پیدا کـردیم کـه نشان میدهد قبل از اینکه نیروهای مصر وارد درعیه بشوند، نیروهای ایرانی تا نزدیک درعیه رفته و جنگیده بودند. اگر دولت عثمانی شکل ممالک به خودش نگرفته بود، روند بهگونهای دیگر بود. ولی مـجموعه ایـن اتفاقات در رشـد دعوت و در محیط داخل نجد تأثیر گذاشت، حتی اگر خاندانی غیر از خاندان سعود در درعیه بود، هیچ وقت هـیچ کسی به دعوت محمد بنعبدالوهاب توجه نمیکرد. خاندان سعود انگیزه بـرای قـدرتطلبی داشـتند، آنها فقط چیزی میخواستند که به قدرت آنها مشروعیت بدهد و این مشروعیت را دعوت وهابی برایشان بهوجود آورد. مـن در تـمام این کتاب هیچ وقت تعبیر دولت وهابیِ سعودی به کار نبردم.
البته تا امـروز تـفاهمی بـین خاندان وهابی و خاندان سعودی بوده و هیچ وقت اینها تبدیل نشدند به عنصر و ذات واحد. در حوادث یـازده سپتامبر میبینید که دولت سعودی، وهابیان را سرکوب میکند و در مقاطعی میبینیم که وهابیان، دولت سعودی را وادار بـه تمکین میکنند. یک نـوع تـفاهم درونی بین این دو اتفاق افتاده است. نمیتوانم بگویم هر کدام برود، دیگری متلاشی میشود، ولی فهمیدهاند که قدرت و مشروعیت با همدیگر تداوم دارد. نظیر این پدیده را در ایران دوره صفوی هم در شکل خودش میبینید. سـعودیها هم مانند هر حاکمی نیاز به مشروعیت داشتند. وهابیت به آنها این فرصت را داد و آنها هم روی وهابیت چتری پهن کردند و مبلغ آنها شدند. در اینجاست که من میگویم شمشیر سعود در کربلا، شمشیر سـیف الاسـلام نجد نبود، در آنجا که میجنگید، دنبال ثروت بود و میخواست در کربلا منابع مالی بهدست بیاورد، نمیخواست دعوت را گسترش بدهد. اگر میخواست گسترش بدهد، نباید کربلا را ترک میکرد، بایستی میماند یا اگـر مـیخواست دعوت را گسترش بدهد، بایستی در شام میماند. فقط مکه و مدینه را نگه داشت، ولی کربلا و بصره را نگاه نداشت. دو دلیل دارد: یکی به لحاظ لوجستیک این امکان را نداشت. یکی دیگر اینکه اصلاً هـدفش ایـن نبود.
یکی از بحثهای اختلافی این است که آیا محمد بنعبدالوهاب به ایران نیز سفر کرده است؟ اگر سفر کرده، چندسفر بوده است؟
موجانی: بحث اختلافی است؛ چون ما حتی از آن یک سـند هـم نـداریم، اما چند نکته مؤید ایـن اسـت کـه او از ایران شناخت داشته. بنابر آنچه بهعنوان تاریخ به او منتسب میکنند، وقتی به منطقه کردستان و اصفهان سفر کرده، با همین اسم بـوده اسـت. بـخشی از این میتواند تخیل و پدیدهسازی باشد، اما بخش دیـگر را از قـرائن میتوان حدس زد. مثلاً میرزای قمی به فتحعلیشاه نامهای نوشته که در مجموعه میرزا عبدالوهاب منشی نشاط آمده است. میرزای قـمی در آنـجا بـه خطر مقوله وهابیت اشاره میکند و من یقین دارم که در فـاصله کوتاهی بعد از دعوت محمد بنعبدالوهاب، یک مرجع عالیقدر شیعی در قم آگاهانه درباره این موضوع صحبت کرده است. مـیرزای قـمی یـا محضر یک شخصیت برجسته وهابی را درک کرده و با آن تفکر آشنا شـده و بـا او گفتگو کرده و دانستههای او را آزموده است که درباره آن قضاوت کرده است و یا از طریق یک منبع بـسیار مـوثق کـه محمد بنعبدالوهاب و دعوتش را میشناخته، اطلاعاتی بهدست آورده است.
نامه برای چه سالی است؟
مـوجانی: نـامه در سـال ۱۲۳۰ق است.
در واقع بعد از اینکه اینها به کربلا و عراق و اینها حمله کردند، ایشان احساس خـطر کـرده اسـت.
موجانی: بله، ولیکن مرحوم میرزا در این نامه گزارش داده از زمانی که در نجف بود. تاریخ حـیات مـیرزای قمی را که نگاه میکنیم، دوران نجفش حدود سال ۱۱۷۲ق است و این تاریخ بدایتِ دعـوت مـحمد بـنعبدالوهاب است، نه زمانی که به سال ۱۱۸۶ از قدرت معنوی سیاسی خودش چشم پوشید و گوشهنشینی را اخـتیار کـرد. میرزای قمی اشاره میکند به خبرهایی که من از نجف داشتم. ایشان حدود دهـه هـفتم قـرن دوازدهم در نجف تحصیل میکرد؛ یعنی میتوانیم بگوییم که تقریباً مقارن شروع دعوت در همان محیط بـسته نـجد اخباری نسبتاً دقیق به نجف رسیده است؛ چون میرزای قمی با دقـت صـحبت مـیکند. بین زمانی که او در نجف بود تا زمانی که در قم به مرجعیت تامه میرسد، خیلی فـاصله اسـت، ولی وقـتی که اشاره میکند، اشاراتش درباره وهابیت غلط نیست. پس موضوع وهابیت موضوع بـحث حـوزه نجف بوده و اینگونه هم نبوده که مثلاً ما فکر کنیم در زمانی که محمد بنعبدالوهاب در نجد روی کـار آمـده، حوزه درسی داشته و تعدادی طلبه در حوزه او تربیت شدهاند که آرائش را ترویج بکنند. بـلکه یـا خودش آنجا رفته یا کسی که بـه او خـیلی نـزدیک بوده و به لحاظ علمی در سطح او بوده؛ چـون تـصویری که میرزای قمی میدهد، تصویر یک آدم آگاه و داناست و فقط یک قضاوت ساده نـیست. مـن از این میتوانم حدس بزنم کـه حـداقل محمد بـن عـبدالوهاب تـا نجف آمده و آبشخور فکرش در آنجا بـرای افـرادی که درس میخواندند، معنا داشته است. مثال روشنتری بزنم: من در بوشهر دو سال پیـش، بـا نسخه خطی مواجه شدم که یـکی از آثار خود محمد بـنعبدالوهاب بـود که تاریخ کتابت آن ۱۲۰۳-۱۲۰۴ بود و الآن در بـوشهر هـست.
پس دعوت وهابیت در همان زمان شروع شده بود و ترویج میشد و منابعی دربارهاش تولید شـده بـود. بنابراین برای میرزای قمی امـکانپذیر بـوده اسـت که با آرا و انـدیشههای ابـنعبدالوهاب آشنا باشد و این آرا را دیـده یـا برای خودش ضبط کرده که ببیند اینها چه نوشتهاند و یا اینکه خود وهابیان کـتاب خـودشان را در اختیار افراد گذاشتند و کسی هم در بـوشهر آن را اسـتنساخ کرده اسـت. حـالا مـحمد بنعبدالوهاب به ایران آمـده یا نیامده، در اصل موضوع فرقی نمیکند، اما ما سندهای متعددی داریم که تأثیرش آمده. بـه هـرحال عدهای به این فرقه دل بستند و از سـر کـمدانشیشان بـه مـبادی فـکر دینی تأثیر پذیـرفتند.
یـعنی وهابیت نیز از جهل مردم استفاده کرد و محمد بنعبدالوهاب که فردی کمسواد بود، توانست با تمسک بـه ظـواهر دیـن و جهل مردم قدرت یابد. آیا سند تـاریخی دیـگری در ایـنباره وجـود دارد؟
مـوجانی: سـندی هست از سال ۱۲۲۶ که تقریباً مقارن با اواخر دوره اول وهابیت در آرشیو ترکیه است. این سند هفتاد سال بعد از ظهور محمد بنعبدالوهاب است، هفتاد سال از این دعوت گذشته و میشود گـفت سطح دانش و ارتباطات افزایش پیدا کرده است. این سند از حجاز گزارش میدهد و میگوید که سکنه آنجا دزدی اموال حاجیان را حلال میپندارند. قبیله الحامده ساکن در حرمین است و پیشه آنها راهزنی و غارت حـجاج و زائران اسـت که بهصورت آشکار میکشند و اموال آنها را میگیرند و آن را حلال میشمارند. حرفه اعراب نجد حمله به دیگر اعراب و غارت و اموال و ریختن خون آنهاست؛ بهطوریکه اگر از میان آنها به کسی مالی از پدرش بـرسد آن را بـهحساب نمیآورد و به آن افتخار نمیکند و فقط به مالی که از مردم غارت کرده یا دزدیدهاند، افتخار میکنند و میپندارند غارت اموال دیگران حلال است. در قبیله عـنزه اگـر مردی از میان آنها زنش را طـلاق دهـد، مردی دیگر در همان روز با او ازدواج میکند و در شب آینده بدون فاصله و بدون اینکه عقد کند، با او نزدیکی میکند و اگر آن زن وضع حمل کند، همسر اول و همسر دوم نزد شـیخ قـبیله میروند و هر کدام مـیگوید ایـن فرزند من است. شبیه آن نیز در قبیله العیدی میگذرد. اما پس از بزرگترین روستا که بین آن تا شهر مدینه سه روز فاصله است، روستای خیبر است از جمله نادانی آنها این است که وقتی دخـترانشان را شـوهر دادند، مهریه آنها را برای مادرانشان شرط میگذارند.
این امور هفتاد سال بعد از ظهور و دعوت محمد بنعبدالوهاب است. بههمین دلیل اگر کسی میگفت دین چنین است و سن و سالی هم از مدعی گـذشته بـود و ریش سـفید و محاسن و شیخوخیتی در او میدیدند، گمان میکردند که حتماً او امامی است. فرق هم نمیگذاشتند که این امام محمد بـنعبدالوهاب در صد سال قبل باشد یا امام عبدالله بنباز باشد در صد سـال بـعد. مـحیط اینگونه بوده. نادان بودند. این نادانی کماکان ادامه دارد و برایشان هیچ فرقی ندارد که ایمن الظواهری بخواهد امـام بـاشد یا رهبر داعش. هرکسی باشد، این مردم او را میپذیرند.
مشکل اساسی محیط اسلامی کـه مـا از آنـ سخن میگوییم، در نجد و شام و حجاز و احساء و حتی ایران، این است که سطح آگاهی و شعور دیـنی خیلی پایین است. هرچیزی حتی خرافات را میپذیرند. در آن زمان نیز چنین بوده و وضع هـیچ فرقی نکرده و وضع صـد سـال بعد از این هم فرق نخواهد کرد. میخواهم بگویم محمد بنعبدالوهاب در آن مقطع تأثیر گذاشت و شواهدی نیز موجود است اما اینکه تا کجای ایران آمده، نمیدانیم و سندی نداریم. اگر آن کتاب را بپذیریم، مـیگوید او به ری، اصفهان، ساوه و کردستان آمده است. یک محقق منصف میتواند تأیید بکند که بخشی از این سفرها انجام شده، اما اینکه به کردستان آمده و دوسال در آنجا با نام شیخ فلان زندگی کـرده بـاشد، هنوز یقین ندارم؛ هرچند احتمالاً گذری داشته است.
ارزیابی شما از کتاب «لمع الشهاب» چیست؟
موجانی: به نظرم نویسنده این کتاب یک انگلیسی است یا فردی است که حتماً یک موقعی در بـوشهر یـا در جنوب ایران زندگی میکرده و تا سقوط درعیه در درعیه بوده است. چون این یادداشتها چند روز قبل از سقوط درعیه تمام شده و کسی که توانسته این تاریخ را توصیف بکند، کسی بوده کـه تـا آخرین لحظات در آنجا بوده. این کتاب تکنسخه است و برای کسی است که در بوشهر بوده و از منطقه برهوت نجد نبوده است؛ چون نمونه این کار با کتاب ابنغنام و مانند این اصـلاً قـابل تـطبیق نیست. مکتب تاریخنگاری که در ایـن کـتاب اسـت، اصلاً متفاوت با آنجاست. پس ناسخ کتاب در آن مقطع زمانی با آن نوع قلم و با آن نوع نگارش، یا باید کسی باشد کـه یـک مـیرزای ایرانی بوده و یا با میرزاهای ایرانی مأنوس بـاشد یـا افسر عملیاتی یا کاری بریتانیا در منطقه بوده یا خفیهنویسی بوده که برای بریتانیا مینوشته و توانسته این نسخه را آنجا بـفرستد، ولی ایـن خـفیهنویس فرد تربیتشدهای بوده است. یقیناً این شخص کسی بوده اسـت که دنیا و محیط اطرافش را خوب میشناخته است.
آیا دولت اول آلسعود با بریتانیا ارتباط داشته است؟ این ارتباط به چه مـیزان بوده؟ کـتاب «مـسترهمفر» را چگونه ارزیابی میکنید؟
موجانی: کاملاً معلوم است که کتاب مستر همفر مـجعول اسـت. این کتاب در طی دهه ۲۰-۳۰ شمسی گذشته نگارش شده. ایده کتاب در ذهن کسی شکل گرفته که ایـشان را مـیشناسم. بـاور خودم این است که نویسنده این کتاب همین حکایات و افسانهها را دیده و چـون در مـقابل خـودش محقق و اهل فضل و پژوهندهای نمیدیده و عدهای را میدیده که پای منبر مینشینند، برای اثبات سخن خـودش، داسـتانی سـمبلیک را درست کرده است که در آن مقطع قرص مسکن خوبی بوده، اما یقیناً این کتاب سـند تـاریخی نیست و مایه تأسف است اگر ما این را سند تاریخی بدانیم. این از همان ادلهـای اسـت کـه اگر ما آن را سند تاریخی بدانیم، فردا صبح وهابیها در مقابل ما با هزار احتجاج و دلیـل، اسـاس فکری ما را به هم میزنند. پس باید این را از روی میزمان برداریم. ادبیات کتاب و واژههایی چـون ارتـجاع، سـخن گفتن از توده نشان میدهد که کتابِ تازه نگارشیافتهای است. دلیل دیگر اینکه در تمام مدارک بـریتانیایی، شـخصی به نام همفر پیدا نمیکنید که در این منطقه مأمور شده باشد. اگـر فـرض هـم بر این باشد که همفر نامی بوده و مأمور خاص وزارت مستعمرات بوده، آنقدر این داستان خـیالی اسـت و آنـقدر جنبههای اغراقآمیزی دارد که درباره رابطه با فلان آدم این نمیتواند زاییده واقعیت بـاشد و بـیشتر زاییده یک ذهن تخیلگراست که خواسته روایتی را بدهد و موضوع را برای عدهای مذموم بکند و آنها را از آن تفکرات انـحرافی دور بـکند. در آن مقطع خوب بوده، ولی اصلاً پایه علمی ندارد.
بنا به نظر عـدهای، دولت آلسـعود یا همین فرقه وهابیت با کمکهای انـگلیس پدیـد آمـده است و البته به کتاب «مستر همفر» هـم اسـتناد نمیکند، بلکه دلایل دیگری اقامه میکنند. نظر جنابعالی چیست؟
موجانی: من یقین دارم اگر در قـلمرو عـربستان همه وهابیان را نابود کنند و وهـابی تـمام آثار مـربوط بـه ۲۰۰ سـال اخیر وهابیت را از آنجا هم بردارند، پنـجاه سـال بعد دوباره در این بستر شاهد دعوت جدیدی با همان قرائت خواهید بـود.
در واقـع معتقدید که اصلاً انگلیس هیچ نـقشی نداشته و بستر موجود در ایـنجا ایـن آمادگی را دارد؟
موجانی: پتانسیل و ظرفیت وجـود دارد. چـرا ما این واقعیت را نمیخواهیم بپذیریم؟
پس آیا در ادامه انگلیس از این موضوع به نفع خودش بـهرهبرداری کرد؟
مـوجانی: بله، چرا استفاده نکند؟ مگر در مـورد پدیـده بـابیه این مسئله را نـداریم. مـن مدارکی از آرشیو ترکیه پیـدا کـردم که کنسول انگلیس در بغداد از عثمانی تقاضا میکند که بابیها را نکشید. اگر بکشید، جنگ مـیشود (مـلا علی بسطامی۱ در کربلا دعوت به بـابیت را بـا عنوان ظـهور مـوعود مـنتظر آغاز کرد و موجب بـروز تنش در میان شیعیان و اهلسنت عراق شد. بههمین جهت نجیب پاشا، حاکم عراق، او را دستگیر و زندانی کـرد و سـپس در محضر علمای شیعه و سنی محاکمه شـد و حـاکم عـثمانی او را مـحکوم بـه مرگ کرد). گـزارشی دارد مـیدهد که خلاف واقع است. مراجع ما در نجف فتوا دادند که این از دین خارج شده است. کـنسول انـگلیس مـیگوید که اگر او را بکشید، ایرانیها شیعهاند و میگویند او نـائب امـام زمـان اسـت و بـه عـثمانی حمله میکنند. دولت عثمانی مردد است و آخرالامر ملاعلی بسطامی را نمیکشد. یک نوع هوشمندی دولت انگلیس داشته که میتوانسته بفهمد که حاکم عثمانی از ایران میترسد و ایران از عثمانی میترسد. این سـیاست ناشی از شناخت عمیق انگلیس از پدیدههاست. حتماً از این هم شناخت پیدا کرده و دیده به نفعش است و دیده میتواند عامل مؤثری باشد و در پشت جبههای که ناپلئون باز کرده و در پشت جبههای که دولت عـثمانی دارد، عـمل بکند و میتواند مقوم باشد. سیاست بریتانیا از آن حمایت کرده و توانسته با آن ارتباط برقرار کند. دلایلش را من در آن کتاب نوشتم.
برخورد دوگانه دولت آلسعود با کفار بر چه اساس بوده است؟
موجانی: مـن فـکر میکنم بر اساس منافع است. ما داریم درباره تاریخ قضاوت میکنیم. من میگویم برایشان کافر معنا داشته، شکلش عوض میشده و ملاحظاتی بوده. مـثال ایـرانی برای شما میزنم: آنتونی جـنکینسون، سـفیر بریتانیا، به دربار شاه طهماسب صفوی میآید و میگوید بیا با عثمانی بجنگیم و با همدیگر مشارکت کنیم. وقتی این سخن را میشنود، میگوید از همان راهی کـه آمـد، ببریدش و پشت پایش هـم خـاکستر روی زمین بریزید. این آدم نجس بوده است. شاید همه بگویند که شاه طهماسب از لحاظ دینی آدم متعصبی بوده؛ چون پشت پای کافر خاکستر ریخت که نجاستش را
ملّا علی بسطامی دومین نـفری اسـت که به باب پیوست و مأمور شد در کربلا به تبلیغ بابیت بپردازد. وی در درس محمد حسن نجفی صاحب جواهر اعلان کرد که موعود منتظر در شیراز ظهور کرده است. به فرمان نجیب پاشـا مـلا علی دسـتگیر و زندانی شد. کنسول انگلیس غوغای بهوجود آمده بهوسیله ملا علی را با خرسندی از پیدا شدن زمینه تنش بـین ایران و عثمانی به انگلیس گزارش میدهد. پاک کند. به اعتقاد مـن او بـهعنوان یـک دیپلمات با این کار داشت پیام میداد و حتماً میدانست در دربارش افرادی هستند که برای دولت عثمانی خبر مـیبرند. لذا نـه تنها به زبان جواب منفی داد، بلکه در برابر پیشنهاد سفیر بریتانیا اینگونه واکنش مـنفی نـشان داد. البـته میدانست که نمیتواند با عثمانی بجنگد و میخواست صلح با عثمانی را حفظ کند و نمیخواست شائبهای بـهوجود بیاورد که آنها نگران بشوند که او با انگلیس میسازد. از طرف دیگر، با ایـن واکنش و رفتار میخواست نـشان دهـد که ما همه برادریم و همه مسلمانیم.
به هرحال، بنیانگذاران وهابی و سعودیها افراد هوشمندی بودند. نقشه عملیاتهای نظامی سعود و بازه زمانیاش را هم در نظر بگیرید. این فرد یقیناً به لحاظ فرماندهی جنگ بـاهوش بوده. چهار ماه نجف را در محاصره کامل نگه داشت. اگر شیخ جعفر کاشف الغطا و علمای دیگر مانند علامه بهبهانی ایستادگی نکرده بودند و دفاع نمیکردند، شهر سقوط کرده و فاجعه کربلا در نجف هم اتـفاق افـتاده بود. اگر فرد باهوشی نبود، چگونه چهار ماه با نیروی محدود توانست پشت شهری بایستد؟ درک کرده بود که در تمام این مدت، نه قوای عثمانی به داد این شهر میرسد و نه قوای ایـران. پس شـناختی از مناسبات محیط منطقه خودش داشته و میتوانسته بفهمد که پایتخت ایران و عراق و والی شام احمد جزار پاشا در چه وضعی قرار دارند. این اطلاعات را عقبه شیوخ نجد و چند نفری که در نجد درکـشان از دنـیا اینگونه بوده، به او نداده است. حتماً این درک و این شناخت حاصل آنالیز دقیق از واقعیت است و کسی این کار را برایش کرده و خودش هم توانسته خوب بازی را جلو ببرد.
انگیزه هجومها بـه عـراق چیست؟ آیـا غارت اماکن مقدس بوده است؟
مـوجانی: یـکی از دلایـل، غارت اماکن مقدس بوده. نکته مهمتری که به تازگی با آن مواجه شدهام، این است که بغداد مدینه الاسلام بود. آنها مـشروعیت قـدرت را در دنـیای اسلام با حاکمیت حرمین میتوانستند داشته باشند. در ایـن شـکی نیست، ولی برای جلوه سیاسی قدرت خود بایستی یکی از آن شهرهای تاریخی (که پایتخت خلافت اسلامی بوده) را در اختیار خود بگیرند، یـا بـاید در شـام والی باشند، یا حاکم بغداد. سعود به سمت شام و به سـمت پشت دمشق رفته و شمشیر زده و به سمت عراق هم رفته است. به نظر من برای این است که یـکی از ایـن دو را داشـته باشد. علت حمله به عراق هم این بود است که از شـام سـهلالوصولتر بود و میدانست که میتواند با اتکا به بخشی از عقبه عشایر نجدی به کربلا وارد شود. عشایری کـه بـه لحـاظ خونی و نسبی مانند بنیحرب و امثالهم جنوب عراق را پر کرده بودند و از او اطاعت میکردند. بـه او خـبر مـیدهند که کربلا در این روز خالی است و از داخل نخلستان خانه به خانه او را رد میکنند، و الا با گروه صـد ـ دویـست نـفره که کسی نمیتواند کربلا را بگیرد. او با همینها به کربلا وارد میشود. این دسترسیها، خاندانی اسـت. خـون این زمینه را فراهم کرده است.
عکسالعمل قدرتهای منطقه مانند عثمانی و ایران در برابر هـجوم بـه مـکه و مدینه چه بود؟
موجانی: عثمانی میدانست مشروعیتش دارد از بین میرود. یقیناً تمایل نداشت این اتفاق بـیفتد، ولی تـوانی نداشت و در حال متلاشی شدن بود. نظام اداریاش به جایی رسیده بود که در کـمتر از هـر صـد روز یک صدراعظم در این کشور عوض میشد. مصر از دست رفته بود و فلسطینش زیر سنجاق خیلی بـزرگ بـود و احتمال سقوط میرفت و در درون خودش مشکل داشت. میدانست والی بغداد به او دروغ میگوید. مـمالیک بـه عـراق آمدند، ابوسلیمان ابوالممالیک در عراق واقع شده است و پشت سر هم گزارشهای دروغ میدهند تا بتوانند ثـروت عـراق را خـودشان بالا بکشند و به امپراتوری عثمانی ندهند. در چنین شرایطی چه کاری میتوانست بـکند. مـفتیها هم نمیتوانستند درچند جبهه بجنگند. همین زمان مقارن زمانی است که دولت عثمانی با روسها در کریمه و مـناطق تـاتاری و… درگیر میشود. اما دولت قاجار به نظر من در آن سالها قبل از جنگهای ایران و روس قـوی بـود، اما آن هم دچار بحران اساسی بود. دچـار تـوهم قـدرت شد. تصور خودش از قدرت این بود کـه مـن حاکم تفلیس هستم و آقامحمدخان همه چیز را برایش ساخته است، ولی نمیدانست که با چـه هـزینه سنگینی آن را ساخته است. اگـر امـروز کرمان جـزء خـاکمان اسـت، خدا را شکر کنیم، چون آقامحمدخان شـناعت عـجیبی را در سرکوب شکست خوردگان به کار میبرد، چه در تفلیس، چه در کرمان و هر نـقطهای کـه وارد شد. تصویر نفرتانگیزی به وجود آوردهـ و همبستگی ملی را از بین بـرده بـود. محیط، محیط شیعه بود. آذربـایجان در آن طـرف، عراق در این طرف شیعه بود، ولی آنقدر شدت عمل به کار گرفته بود کـه بـاور را به نظر من در همبستگی مـلی از بـین بـرده بود. قاجار هـم در ایـن شرایط بود، با ایـن حـال به نظر من کار بزرگی کرد و آن اینکه وقتی امام مسقط از او درخواست کمک نظامی کـرد، آنـها تا پشت درعیه رفتند. به نـظر مـن کار عـجیبی کـرد و خـیلی تعجب میکنم و امروز مـیفهمم که پایتخت قاجار درک میکرده که جنگ با کفار روس وقتی میتواند نتیجه داشته باشد کـه در جـنوب امنیت باشد و بنیه اسلامی علیه او بـرنگردد. بـههمین جـهت والی فـارس سـپاه فرستاد، با ایـنکه داشـت در دو جبهه بزرگ میجنگید.
علل سقوط دولت سعودی اول چه بوده است؟
موجانی: سؤال بسیار درخور توجهی است. نکته جـالب و مـهم بـرای من این است که مصر آزاد شد و مـن بـر اسـاس هـمین نـکته و بـا مطالعه تاریخ دوران اسلامی، در جاهای مختلف گفتهام که بزرگترین تهدید برای عربستان سعودی، نه تشیع است، نه ایران، نه عثمانی و نه بریتانیا، نه امریکا، نه زیدیه یـمن، نه شیعه بحرین. بزرگترین تهدید، مصر است. هرگاه مصریها وارد صحنه مناسبات درونی شبه جزیره شدند، در عربستان تحول اساسی در نظام قدرت پدید آمد. بارزترین نمونهاش رویکرد مصریها به عثمان، خلیفه سـوم، و سـپس بیعت کردن با امیرالمؤمنین علی۷ است که نظام خلافت اسلامی را عوض کرد. اگر مصریها این کار را نکرده بودند، حضرت امیر هیچ وقت خلیفه نمیشد و خلافت به اهلبیت باز نـمیگشت. ورود عـنصر مصری در بازی، قدرت نظام عربستان را از بین برد. الآن دولت عربستان چرا از آقای محمد مرسی میترسد و حاضر است هزینههای کلان بکند که مرسی در رأس قرار نگیرد؟ چـون تـأثیر مستقیم تحولات مصر در عربستان از هـمه جـا بیشتر است. اصلاً دعوایی که سر سوریه و لبنان و بیداری عربی اتفاق افتاد، دعوای اخوانی و سلفی بود، نه دعوای شیعه و سلفی. الآن که شکل شـیعی و سـنی پیدا کرده، به ایـن سـبب است که اخوانی زمین خورده. تنش اصلی اخوانی و ترس از او بود؛ همانطور که ملک فیصل از ناصر میترسید. وقتی عنصر مصری قوت گرفت و به عربستان توجه کرد، سیستم عربستان تغییر پیدا کـرد و مـمکن است این اتفاق فردا نیز بیفتد. بههمین دلیل دولت عربستان حاضر است میلیاردها دلار هزینه بکند تا شکم مردم مصر را سیر بکند که به این طرف نیایند؛ چون تغییر نگاه مـصر، سـیستم عربستان را بـه هم میزند. خدیو محمد علی پاشا مصر را زنده کرد و از زیر سیطره عثمانی آزاد ساخت و به آن قوت داد و تا حـرمین شریفین رفت. دولت عثمانی در یک مقطعی به او میگوید که برگرد، در آنجا نـمان و پادگـان ایـجاد نکن؛ چون میترسد که او حاکم حرمین شریفین بشود. سقوط وهابیت در آنجا ناشی از بیپایه بودن تبلیغات و دعوتهای دیـنیشان نـبود؛ چون به نظر من اصلاً محیط آنقدر بیسواد و عامی بود که هر چـه مـیگفتند، آنـها میپذیرفتند، و ناشی از این که ثروت را از دست داده باشند یا شمشیرشان کند شده باشد هم نبود. بـلکه عنصر جدیدی آمده بود که نظام منطقه را عوض کرد؛ عنصری که قابلیتهایش را در طـول ۱۴۰۰ سال احراز کرده بـود و هـمین الآن هم این قابلیت را دارد. به صورت طبیعی خطر دائمی برای وهابیت است. اگر کسی بخواهد درباره وهابیت کار بکند، باید بداند که وهابیت را چیزی به زمین میزند که در مصر به وجود مـیآید. تاریخ نشان میدهد ـ و قضاوت شخصی نمیکنم ـ اگر در مصر توجهی صورت بگیرد، عربستان به هم میریزد. چرا مصر آنقدر از ایران، از دنیای اسلام، از فلسطین و مسائلش دور است؟ چون اگر مصر روحیات اسلامی پیدا بکند، اولیـن بـروز آن در عربستان است. بنابراین سقوط اینها در آنجا فقط ناشی از این قضیه است ولاغیر.
آیا فعالیتهای دولت سعودی در ایجاد تشکیلات تکفیری و هرج و مرج در منطقه، همسو با همان سیره و روش گذشتگان این خاندان در سعودی اول است؟
مـوجانی: الآن از جـهاتی نگاهشان همان است، ولی اینگونه نیست که بگوییم تشکیلاتشان نیز همان تشکیلات است. مثال برای شما بزنم، در آن دوره، به نظر من نگاه آنقدر اعتقادی نبوده که امروز هست. قانون دنـیای آن روز ایـن بود که برای سلطان سر میبریدند و فرقی نمیکرد که شیعه باشد یا راهزن یا ارمنی، در توس باشد یا در فرانسه. سنت دنیای قدیم این بوده که اگر کسی شورش و عـصیان کـند، سـرش را میبرند و به سلطان میدهند و چـه در مـرو بـه امین بدهند، چه در بغداد به هارون بدهند، فرقی ندارد. اساسش این بود. اما الآن واقعاً وضع اعتقادی شده است. الزامات دنیای آن روز را اصـلاً نـمیتوان بـا محیط امروز دید. امروز وقتی میبینیم که ایـن رفـتارها خیلی ایدئولوژیک میشود، به نظر من بازتاب و واکنشی است به کنش این طرف. نباید فکر کنیم که درک دولت سعودی عـوض شـده اسـت. دولت سعودی باید از جریان وهابیت دفاع کند؛ چون به آن مـحتاج است. در ایران هم اگر جمهوری اسلامی ایران نباشد و محمدرضا شاه باشد، باید خود را شاه شیعه بداند. اگر نـادر هـم بـاشد، میگوید فقه جعفری رکن پنجم هست، باید این واقعیت را بپذیرد. پس در عـربستان اگـر بعد از خاندان سعودی دولت اخوانی هم بیاید، به نوعی اخوانی وهابی خواهد بود، نه اخوانیِ حنفی و مـالکی. هـرکسی کـه حاکم بشود، بایستی این تفکر را داشته باشد.
به نظر شما این جـنایتها در آن زمـان بـه عنوان دیگر مطرح میشده و در این دوره عرف چنین نیست و نگاه اعتقادی در پشت آن قرار دارد. پس ایـن جـنایات را نـمیتوانیم به آن زمان مرتبط کنیم و نمیتوانیم نشئت گرفته از آن تفکرات بدانیم.
موجانی: نه، نمیتوانیم. البته اگـر از نـگاه غربی اروپایی نگاه کنیم که میگوید محمد بنعبدالوهاب بر طبق فتوای مذهبی ایـن سـرها را بـرید، امروزیها هم براساس فتوای مذهبی این کار را میکنند. از نظر آنان انگیزه یکی است؛ مـثلاً مـیگویند: حزب الله در سوریه براساس چه کار میکند؟ براساس فتوای مذهبی. قرآن را باز میکند و آیات جـهاد را مـیبیند، بـدون اینکه تفسیرش را داشته باشد. موقعی که آقای مصطفی عقاد، سازنده فیلم الرساله محمد رسول الله، بـه ایران آمده بود، مدیر شبکه جهانی اهلبیت میگوید ما با هم نـاهار خـوردیم و گـفتیم در فیلمت اشتباه بزرگی کردی. پرسید: چه اشتباهی؟ گفتم: فقط جنگهای پیامبر را به تصویر کشیدی و چهره خـشنی از پیـامبر نـشان دادی! بعدها این جمله ایشان به من تلنگری زد. ما در سریالهای امام علی۷، مـختار، امـام حسن۷، ما که شیعهایم، چه چیزی را نشان دادیم؟ از زندگانی حضرت امیر، ۲۵ سال را ندیدیم و سراغ آن چهار سال رفـتیم. در آنـ ۲۵ سال حضرت امیر چه مناسباتی داشت؟ شما به عنوان یک مورخ و اهل تـاریخ نـگاه کنید؛ چرا منابع ما درباره سیره حـضرت امـیر در ایـن ۲۵ سال چیزی ندارند؟ همهاش از صفین و جمل و نهروان و حـادثه گـفتهایم. چرا سراغ منابع تاریخی اسلامی نمیرویم تا سیره حضرت امیر را در ۲۵ سال بیاوریم؟ چرا فـقط خـطب نهج البلاغه در دوره حکومت امیرالمؤمنین را گرفتیم؟ ایـن کـار برداشت خـاص از تـاریخ و از حـیات تاریخی یک شخصیت است که بـه لحـاظ علمی کاملاً غلط است و شناخت ما هم غلط است. ما از حادثه عـاشورا فـقط از روز عرفه تا اربعین خبر داریم. ایـن سیره امام حسین۷ اسـت. از قـبلش چیزی نمیدانیم. کدام یک از ایـن مـنابع شیعی ما درباره این گذشته، آگاهی داده است. چیزی نداریم. از نظر بیرونی چرا دیـن مـا دین خشنی دیده میشود؟ چون کـه هـمینها را نـشان دادیم. نشان نـدادیم کـه افراد از صدها کیلومتر آن طـرفتر بـه عشق دو رکعت نماز خواندن در آنجا سفر میکنند تا احساس معنوی پیدا کنند. ما نـشان نـدادیم که این طلااندازی، آیینهکاری و مانند ایـنها نـاشی از حسّ عـمیق زیـباییپرستی مـاست. میخواهیم زیباترین وجه را داشـته باشیم. میخواهیم شیعه را حکومتی نشان بدهیم. او هم گنبد را میزند و طلایش را غارت میکند و ضریحش را برمیدارد و از قـبر جـسد را بیرون میآورد. ما نتوانستیم اینها را مـعرفی بـکنیم. نـتوانستیم بـگوییم در مـقابل حرم یک امـام مـیایستیم و دو رکعت نماز میخوانیم، میخواهیم خود را به لحاظ عاطفی و روحی تخلیه بکنیم. نتوانستیم مکانیسمی پیدا بکنیم تـا احـساس بـرقراری حس انسانی را نشان دهیم. لذا کارمان را عجیب و شـرکآمیز نـشان مـیدهد. از نـظر آنـها کـار ما شرکآمیز است. چون ما نتوانستیم با هم گفتگو کنیم.
در پایان، به سهم خود از مؤسسه دارالإعلام لمدرسه اهلالبیت: و از شما عزیزان که این کار خطیر را به عهده گـرفتهاید، سپاسگزارم.
ما هم از حضرتعالی کمال تشکر را میکنیم و از خداوند متعال دوام توفیقات را برای شما خواهانیم.
این مصاحبه برای نخستین بار در پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر (سال سوم، شماره۱۲، زمستان۱۳۹۲، صفحات ۳۱-۵۲) منتشر شده است.