قزلباشی گری
تابلوی گرانبها احتمالا مربوط به اواخرسلطنتِ سلطان فتحعلی شاه قاجار.

تاثیر هرزه‌نگاری عثمانی در شکست پروژه تقریب مذاهب نادرشاه

پایگاه مطالعات عثمانی: علیرغم اینکه در دوره نادرشاه، اهل سنت در اقلیت قرار داشتند اما خاطره تلخ تهاجم افغانهای سنی مذهب و اختلاف دیرین با ترکان عثمانی موجب شده بود تا نادرشاه برای حل این بحران سیاسی، پروژه تقریب مذاهب یا به عبارتی سیاست سنی گرایی خود را مطرح نماید. او مذهب جعفری جدید را با کمترین حد اختلاف خود در کنار مذاهب اربعه اهل سنت به عنوان مذهب خامس معرفی نمود تا علاوه بر ممانعت از شورش مناطق سنی نشین، از جهت عثمانی نیز خاطرجمع گردد. بدیهی است که این مساله علاوه بر تایید علمای تشیع نیاز به تایید حکومت عثمانی داشت که مرکز جهان اسلام تسنن به حساب می آمد. اما علیرغم تلاش های دیپلماتیک و حتی تهدید نظامی نادرشاه و ترس نسبی عثمانیان، حکومت عثمانی تن به چنین مصالحه ای نداد. احتمالا در نگاه اول، عدم اعتماد حکومت عثمانی، مباحث امنیتی و غیره عامل خودداری عثمانی از این مساله به نظر برسد اما با بررسی آثار و اسناد آن دوره به نظر می رسد که عامل مهم تری در این رویداد نقش داشته است و آن عدم همراهی افکار عمومی عثمانیان در این مساله بوده است.

در اواخر قرن دهم هجری، با افزایش قدرت شیوخ صفوی و آسیب هایی که گروههای صوفی وابسته به صفویان، متوجه حکومت عثمانی می کردند این حکومت به مقابله با مساله صوفیان پرداخت. علاوه بر اقدامات نظامی و سیاست تهجیر، یکی از بزرگترین حربه های عثمانیان، سیاه نمایی و انتساب ارتکاب انواع اعمال قبیح به قزلباشان بود. در ادبیات این دوره گفته می شود که شاه گمراه (شاه اسماعیل) کل ایرانیان را به کیش قزلباشیه در آورده است؛ قزلباشان علاوه بر اینکه  عادت بر ترک واجبات و ارتکاب محرمات دارند؛ قزلباشان متهم به انجام انواع بی عفتی ها بودند که در راس آنها عمل قوادی قرار داشت که به لحاظ اجتماعی بسیار جالب توجه و در عین حال زننده و تنفر برانگیز بود و از طرفی نیز گفته می شد که این رفتار طی یک مراسم شبانه و به صورت سیستماتیک انجام می شود؛ همچنین برخی داستان ها ساخته و پرداخته شده بود تا اصل قزلباشیه (به صورت عام) و صفویه (به صورت خاص) مورد خدشه قرار گیرد و راه را بر هرگونه چون و چرا ببندد. این عمل عثمانیان ضمن به بازی گرفتنِ حیثیت و آبرویِ صفویان اولا مشروعیتِ آنان زیر سوال می برد ثانیا ابتکار عمل را از دست مبلغان آیین قزلباشی در سرزمین عثمانی می گرفت و ثالثا قزلباشان مقیم عثمانی را منزوی و زمین گیر می نمود.

واژه قزلباش در این دوره تاریخی چنان مورد هجمه و سیاه نمایی و برچسب زنی قرار گرفت که قزلباشان عثمانی دیگر تاب این کلمه را نیاوردند و بعدها هوشمندانه بر خود نام علوی نهادند.

از طرفی نیز در این دوره به خاطر تسلط صفویان بر مرزهای تاریخی ایران، الفاظ مورد استعمال برای قزلباشان، ایرانیان، عجمان و حتی شیعیان با تفاوت اندکی به کار می رود. هرچند قزلباش نامیدن ایرانیان پس از انقراض صفویان کم کم رنگ باخته و تقریبا در دوره قاجاریه از میان می رود.

 سیاست سیاه نمایی که علاوه بر منابر و مدارس در کتب فقهی نیز دنبال می شد به عنوان واقعیت محض قلمداد شده و در کتب دیگر نیز راه یافت و در افکار عمومی عثمانیان راه یافت. لذا وقتی دولت عثمانی با پیشنهاد غیرمنتظره نادرشاه مواجه گردید به هیچ روی قادر نبود تا افکار عمومی اتباع خود را در خصوص دهه ها تبلیغات سوء مورد توجیه قرار دهد و شیعیانی را که مترادف قزلباش معرفی کرده بود و قزلباشانی را که هر گونه اتهام بر آنان حمل نموده بود به عنوان مذهب خامس اهل سنت معرفی نماید.

یکی از این کتاب هایی که تاثیر سیاست مذکور در آن به وضوح نمایان است سیاحتنامه اولیا چلبی می باشد. این سیاح عثمانی در زمان شاه عباس دوم و شاه صفی از ایران دیدن کرده است. هر چند اولیا چلبی در برخی موارد در خصوص منقولات خود تردید روا می دارد اما از گفته های او می توان فهمید در آن روزگار، قزلباش بودن به عنوانِ یک دگراندیش برای عثمانیان چطور معرفی شده است.

در این خصوص، اولیا چلبی دو داستان را به صورت مفصل نقل می کند که در قسمت های دیگر نیز در مناسبت های مختلف اشاره هایی بدان دارد.

مورد اول در خصوصِ تاجِ عجم یا کلاه قزلباشی می باشد که اولیاچلبی آن را با نقل یک رویا و انتساب تعبیر رویا به شیخ صفی الدین اردبیلی توضیح می دهد؛ اولیاچلبی در کل سیاحتنامه اش، ارادتی تام به شیخ صفی الدین دارد و معتقد است طریقت وی بعد از مرگ او به انحراف کشیده شده است و طی این داستان، بنیاد دولت صفوی و شعائرش را تحقیر می کند. شدت سخیف و رکیک بودن این رویا و تعبیر رویا می رساند که عثمانیان دشمنان خود را در این نبرد فرهنگی تا چه حد می خواستند تنزل دهند. این قسمت با نقل خود اولیا چلبی شنیدنی تر است.

در بیانِ تعریفِ تاجِ عجم: شخصی به نام شیخ ابراهیم در دیار عجم به رویا می بیند که مرکبی چهار پا عرعرکنان با وی جماع می کند سپس او بچه ای از این مرکب می زاید که دارای هفتاد انگشت است. پس از نقلِ این رویا بر حضرت شیخ صفی، ایشان تعبیر رویا کرده، می گوید: مژده باد بر تو که شاهِ ایران زمین خواهی شد و هفتاد نفر از نوادگانت نیز به پادشاهی خواهند رسید. شیخ ابراهیم بن شیخ حیدر با شنیدنِ این تعبیر با خود عهد کرده، می گوید: اگر شاه گردم آلتِ آن مَرکب که با من درآمیخت بر سرم تاج کنم و آن صدای عرعری که در حینِ آمیزش با من از خود بروز می داد صدایِ دهل ها و کوس ها و کرنای های خود نمایم. او با حکمت خداوند به شاهی رسید و آلت الاغ را تاج و صدای حیوان را کره نایِ معتبر کرد. حال، اصلِ تاج عجم چنین باشد. (Seyahatname,2012,IV:289)

در موضعی دیگر نیز همین ماجرا را به صورت خلاصه نقل می نماید:

با بالا گرفتن کارِ  شیخ صفی، وی با شیخیت بر ممالک عجم حکم می راند پس از او پسرش شیخ حیدر خلیفه اش گردید. پسرش شیخ ابراهیم در خواب حماری را دید که بر وی وطی می کند؛ تعبیر رویایش را از جدش شیخ صفی خواسته، او هم گفت: یا ابراهیم! پادشاه بزرگی در ایران زمین خواهی شد. در حقیقت نیز اولین بار ابراهیم صاحب سکه و خطبه گردید اما پدرش شیخ حیدر و جدش شیخ صفی صاحب سکه و خطبه نبودند. (Ibid,II:314)

اگر در داستان بالا قصد عثمانیان، بی اعتبار کردن حکومت صفویان و شعائر قزلباشان باشد در مورد دوم که ذکرش خواهد آمد ماجرا یک انگ اخلاقی بسیار بزرگ است تا چنان که گفتته شد قزلباشان سر بلند کردن نتوانند. این ماجرا چیزی نیست جز داستانِ شمع کشان که نسبت به مورد اول از شهرت بیشتری برخوردار بوده و منابع دیگر عثمانی نیز به نقلِ آن پرداخته اند اما نه با چنان اعتدالی که اولیا چلبی نقل می کند:

خلاصۀ شمع کُشان، آن است که وقتی حضرت شیخ صفی در شهر اردبیل به مرحله قطب الاقطابی نائل می گردد روزی وجد و جذبه ای الهی، وی را فراگرفته، چندین هزار از امت محمدی را ندا به ذکر می دهد و جملگیِ زنان و کودکان شان را نیز دعوت می نماید. همه زنان با برقع و نقاب و حجاب بر سر و با پوششی بر دست ها حاضر شده، در گوشه ای به ذکرگویی مشغول می گردند. شیخ صفی پس از غروب آفتاب و در تاریکی شب، شمعی روشن کرده، می گوید:

دخترانم! بیایید شما نیز با این فرزندانم در ذکرِ توحید شوید. در آن دم که جملگی مردان و زنان با یکدیگر وارد ذکر شده بودند شیخ صفیِ عزیز، آن شمع را خاموش می کند و مرد و زن با یکدیگر مختلط شده، هفت ساعت توحیدگویی می کنند. شیخ صفی «و صل علی جمیع انبیاء و المرسلین» می گوید و دست بر صورت کشیده، می فرماید: در این تاریکی، هرکس، آنکه را در کنارش قرار دارد در بر گرفته، به خانه اش بازگردد. از کراماتِ شیخ صفی، جملگیِ خلق در آن غوغا و هیاهو اهل و عیال خویش را در آغوش کشیده، به سوی خانه اش راهی می گردد.

حقیقتا نیز در آن تاریکی شب و در آن همهمۀ آدمیان و اختلاطِ جمعیت، کرامتی بزرگ است که هرکس، اهل خود را بازیابد.  حضرت شیخ صفی، چندین بار به همین صورت، شمع را خاموش کرده، هرکس باز اهل خویش را در کنار می کشد.

چندین خلیفه پس از ایشان، شمع خاموش می کنند اما مردم در یافتن خانواده خود، خطا می نماید. از این رو گفته می شود که عجم، شمع کُشان باشد! (Ibid,IV:416,417)

اولیا چلبی به سبب ارادتی که به شیخ صفی دارد از شیخ صفی نام به بدی نبرده و مراسم شمع کشان را از کرامات او بر می شمارد اما در ادامه سخن از انحراف این مراسم می گوید و در جمله آخر، ظاهرا به جمله معروفی اشاره می کند و می گوید که «گفته می شود عجم، شمع کُشان باشد!» یعنی اینکه این جمله و داستانی که در ورای آن است میان مردم مشهور است. او به سبب اینکه نمی تواند وجود چنین مراسمی را اثبات کند و همان طور که می گوید چنین مراسمی را  مشاهده نکرده است و در حد استماع از آن اطلاع دارد در گفته هایش تردید روا می دارد اما از طرفی نیز هر چه در این باب شنیده است بازگویی می کند:

حضرت شیخ صالح که در این رومیه (ارومیه) مدفون است تجمیع زن و مرد در مکانِ واحد و ذکرگویی شان را ممنوع می نماید. هم اکنون نیز اگر در میان عجم وجود داشته باشد خدا عالِم است! در تاریخ ۱۰۵۶ از ارضروم به عجم عزیمت کردم؛ در تاریخ ۱۰۶۰ نیز از بغداد به همدان و درگزین رفتم؛ و هم در تاریخ ۱۰۵۷ از قریم به داغستان و از آنجا به دمیرقاپوی عجم، شروان و شماخی و باکوی گیلان رسیدم؛ حال هم این دیارهای رومیه، خوی، مرند، تسوی، قومله و تبریز را مشاهده کرده ام؛ چیزهایی را که از کشتنِ شمع گفته می شود و نیز چنان جمع هایی را ندیدم.

گفته می شود در ایالت سیواس، در سنجقِ کسکین، سنجقِ بوزوق و داخل سُنقر و عماد، شمع کُشان هایی وجود دارد که شمع را خاموش می کنند و هر کس، همسرِ شخصِ دیگر را در آغوش کشیده، در گوشه ای با او در می آمیزد. حاشا ثم حاشا!

اما این مردمانِ جهان، بس عیبجوی و شایعه پراکن و ظالم و دروغ پردازند. این عبدِ حقیر، از فتح بغداد بدین سو، آن اطراف را گشت و گذار کرده ام و در سیواس، وقتی سرورانمان والی اش بودند و در کسکین و بوزوق نیز خدمت ها کرده ام؛ اما چنان چیزی ندیدم. باز این خلق دجال صفت می گویند: در ایالت سیلیستره واقع در روم ائلی، منتهای دلی اورمان و آخر قراسو و ولایت دوبروجو، زنان و شوهرانی از شاهسون ها و شمع کشان ها وجود دارد. خدا عالِم است که شاید پنجاه بار در آن دیارها با مردمش دمساز بوده، خدمت ها کرده ام اما چنان عملی مخالفِ دین مشاهده نکرده ام. هرچند مردان بی نماز و حراف و زن پرستی دارد  (Ibid:418)

امیر اصلانی

همچنین ببینید

مجموعه آهنگ‌های سلاطین عثمانی (۱۶)؛ بوسه‌لیق سازنده

پایگاه مطالعات عثمانی: در ادامه معرفی آهنگ‌های ساخته شده توسط پادشاهان عثمانی به معرفی قطعه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *